شاید به ما می خندند!

نویسنده: محمدرضا جوادی یگانه

لبخند مسیح را سید امیرحسین خادمیان از دانشجویان درس جامعه شناسی ادبیات به من داد که بخوانم، با این توضیح مودبانه که کوتاه است. و من تعجب می کنم از او که از چه چیز این کتاب خوشش آمده است و از همه کسانی که کتاب را به چاپ هفتم رسانده اند.

لبخند مسیح (نوشته سارا عرفانی، سوره مهر، ۱۳۸۷)، داستان یک دختر دانشجوست که از اول دبستان کلاس زبان می رفته و الان ترجمه می کند و معلم آموزشگاه است (و هنوز نمی داند که آمریکایی زبان نیست، لهجه است) و به راحتی سوار ماشین پسرها می شود و هر جا می خواهد بدون مساله پیاده می شود (عجب پسرهای بی دست و پایی) و مدیر آموزشگاه عاشق اوست و ناشر کتابش هم عاشق اوست و می خواهد که زن دومش بشود (بدون اینکه دخترک مطلقه باشد یا نقصی داشته باشد) و در این میانه، نیکلاس نامی از آمریکا که مساله دین دارد و پرسش دارد، با او ایمیلا! ارتباط دارد و نگار به بهانه پاسخ به سئوالات او، اندکی در باره دین تحقیق می کند و بعد نیکلاس به ایران می آید و یک گردن بند مسیح و مهدی به نگار هدیه می دهد، و همانطور که بدیهی است مقدمات ازدواج این دو زوج خوشبخت فراهم می شود. (البته نباید تصور بدبینانه داشته باشیم که نگار به همراه نیکلاس به آمریکا می رود و شهروند ایالات متحده می شود و سی سال بعدِ نیکلاس و نگار در آمریکا، دریک خانواده همه میسحی چه خواهد شد).

نمی دانم که چه دردی است که سنتی ها می خواهند در باره امر مدرن بنویسند و متجددین، در باره سنت (یعنی در باره چیزی که نه تجربه اش کرده اند و نه قبولش دارند). و هر کدام به سطحی ترین و دم دستی ترین شیوه ها رو می آورند. آنطرفی ها پوپک و مش ماشاءالله می سازند (مدل امروزی محلل) و کتاب حوزه هنری در باره نسل متجدد امروزی.

بعید است که نویسنده محجبه کتاب (که مدرسه شهید مطهری درس خوانده و در دانشگاه شاهد الهیات خوانده) حتی یکبار هم سوار ماشین پسر نامحرمی شده باشد یا یک ساعتی را در یک کلیسا، رفتار مسیحیان را دیده باشد، یا با یک میسحی صحبت کرده باشد، یا انجیل خوانده باشد یا زبان انگلیسی اش کامل باشد، و مهمتر از همه اینکه یک مسیحی دیده باشد که مسلمان شده باشد. که اگر چنین بود، باید نشانه هایی از آن در متن مشهود بود. کسی که معلم زبان انگلیسی است، جابجا لغت و اصطلاح و شاهد مثال می آورد. اما نویسنده حتی کلمه «هدایت» را هم ترجمه نکرده که اینهمه روی فهم جدید از معنای آن داد سخن داده است.

یک جایی ابراهیم حسن بیگی نوشته بود که نویسنده ما می نویسد که قهرمان قصه به زیبایی خدا را توصیف کرد، اما نمی گوید که قهرمان قصه چه گفته بود، چون بلد نیست چه بگوید و فقط می گوید که خیلی خوب گفت. در این داستان هم تعجب است که چرا نگار مسیحی نشده است. آنقدر دعوت به اسلام سطحی بیان شده که نگار حتی اسم سایت ها و کتاب هایی که استادش (استاد معارف که در دانشکده زبان اتاق ندارد) داده را نمی گوید، چون نمی داند، و همچنین اسم کتاب قطوری که استادش می دهد که بخواند و امانتدار خوبی باشد را نمی گوید، چون نمی داند. و البته فقط نیکلاس است که دغدغه دارد و یک بار هم از اسپینوزا نقل قول می آورد.

ما که مسلمانیم در حقانیت و برتری اسلام شکی نداریم و در مسلمانی خودمان، ولی برای گرویدن کسی به دین دیگر، که شاید سخت ترین انتخاب ها در زندگی هر فرد باشد، «رویه های استدلال» و شیوه های تصمیم گیری بسیار عمیق تر و پیچیده تر است و نفس گرم مسیحایی ای می خواهد که بعید است ایمیل بتواند آن دم را منتقل کند.

اصلا توصیه نمی کنم «رمان عامه پسند مذهبی» لبخند مسیح را بخوانید (عامه پسند بودنش از روی جلد چاپ اولش هم مشهود است، که در این صفحه آورده ام، و در چاپ های بعدی عوضش کرده اند). روی ماه خداوند را ببوسید.
منبع: سایت محمدرضا جوادی یگانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.