اگر «ناتور دشت» را مصطفی مستور می نوشت

نویسنده: مهدی خانعلی زاده
روایت تغییر اندیشه و تلاش برای به تصویر کشیدن روندهای تغییر عقیدتی در میان افراد، از قالب های مورد علاقه ی نویسندگان در همه ی جهان است و البته این موج، نویسندگان داخلی را هم بی نصیب نگذاشته است. با این حال به دلیل بافت مذهبی ایران و سنت گرایی، روند پرداخت به این مساله رنگ و بوی دیگری دارد. شاید بتوان بهترین نمونه از این نوع ادبیات را در کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مصطفی مستور پیدا کرد که به خوبی، آجرها را یک به یک چیده و طی یک روال منطقی و چارچوب مشخص، فرآیند و روند این تغییرات را نشان می دهد. بعد از انتشار این کتاب، موج کپی برداری از مستور راه افتاد و خیلی از نویسندگان جوان را به سمت خود کشید. یکی از کپی های «روی ماه خداوند را ببوس» را سارا عرفانی نوشته است هرچند می گوید که کتاب مستور را پیش از نوشتن «لبخند مسیح» نخوانده بوده اما انکارپذیر نیست که بگوییم کتاب خانم عرفانی، نهایتا یک کپی معمولی از کتاب خوب مستور است.

شعار زدگی، ابهام فراوان، عدم جذابیت و تعلیق، قلم غیرروان و روال غیرمنطقی از جمله ایرادهای اصلی لبخند مسیح است که خواننده را خسته می کند و اگر تعداد صفحات اندک آن نبود، شاید خیلی از خواننده ها ترجیح می دادند داستان را نیمه کاره رها کنند و یک بار دیگر سراغ داستان مستور و شخصیت های جذابش بروند.
«لبخند مسیح» در حد افراط شعار می دهد. حتا توصیف فضاها و روابط میان شخصیت های داستان هم شعار می دهد و خواننده حس می کند در حال راهپیمایی علیه یا له کسی است که این حجم از شعارهای تکراری و خسته کننده را پیش روی خود می بیند. شعار بد نیست. شعار خیلی هم خوب است اما کافی نیست. درست است که تا شعار نباشد، شعور هم نیست اما این هم درست است که شعار بدون شعور فقط به درد میتینگ های احساسی می خورد و «زنده باد» و «مرده باد» از سوی هواداران.
به نظر می رسد تنها عاملی که نویسنده تلاش کرده از آن به عنوان برگ برنده ی خود استفاده کند، ایجاد نوعی فضای تلاقی میان ادیان الهی به ویژه اسلام و مسیحیت باشد: موضوعی که در تصویرسازی روی جلد رمان هم خودنمایی و مشخص می کند که سارا عرفانی عمدا این وجه از داستان را پررنگ کرده تا مخاطب با رنگ و لعابی که این ماجرا دارد، روند کند داستان را تحمل کند و پیش بیاید. با این حال سفره ی رنگینی که خانم نویسنده فراهم کرده، خالی از غذاست. همه چیز مرتب است؛ از سالاد و ماست و نوشیدنی و بشقاب و قاشق و سفره ی زیبا و همه و همه سر جای خود قرار گرفته اند تا یک پذیرایی بسیار مناسب از میهمانان صورت بگیرد اما اصل موضوع می لنگد: خبری از غذای اصلی نیست.
فضای «لبخند مسیح» مه آلود است. هیچ چیز صریح و مشخص نیست. اگر مصطفی مستور در «روی ماه خداوند را ببوس»، آخر داستانش را اندکی باز می گذارد تا مخاطب بنا به برداشت خود، در فضای غیر شفاف و مه آلود غوطه ور شود، سارا عرفانی از ابتدا مخاطب را در این فضا قرار می دهد و نهایتا هم کلیدی به دست او نمی دهد تا این در چندین قفله را باز کند. شاید جوان بودن نویسنده باعث شده این گره ها افزوده شود و هیچ دستی برای باز کردن آن ها وجود نداشته باشد.
«لبخند مسیح» قرار بوده دغدغه های دختر مسلمانی باشد که در میان دنیای مدرن اطرافش و نگاه های اشراقی اش در پی یافتن دریچه ی معنوی به دنیای جدید است اما خروجی آن، نه تنها کمکی به پیشبرد این مضمون نمی کند، بلکه اساسا چهره ای که از یک دختر مسلمان ارائه می شود، ربطی به الگوها و حتا شخصیت های واقعی در اجتماع ایران ندارد. در واقع باید گفت نگارِ سارا عرفانی، بیش تر به «هولدن کالفیلد» سلینجر تنه می زند تا «سیتا»ی مسافری از هند.
نوشته ی بالا در صفحه ی ششم شماره ی دوم ضمیمه ی ادب و هنر روزنامه ی فرهیختگان، شنبه ۷ اردی بهشت ۱۳۹۲ به چاپ رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.