اوج عشق بعد از مسیح

معرفی کتاب: “من مذهبی نیستم و وقتم را مدام در کلیسا و برای عبادت و اعتراف نمی گذرانم اما انجیل را مو به مو حفظم و هر روز سعی می‌کنم چند جمله اش را بخوانم و به آنها عمل کنم… وقتی در محیط کارم، همکارانم مرتکب اشتباهی می شوند، عصبانی می شوم اما وقتی می خواهم داد بزنم، در دلم می گویم تو اشتباه نکن! و همان لحظه به مسیح که با لبخند رضایت به من می نگرد لبخند می زنم. من دین را برای خردمندانه تر زندگی کردن می خواهم.”
متن بالا بخش هایی از نامه ی نیکلاس مسیحی به مسلمانی در ایران است که در کتاب “لبخند مسیح” نوشته سارا عرفانی می توانید بخوانید.
لبخند مسیح-کتابستانسارا عرفانی که به خاطر این کتاب برگزیده ی جشنواره ی بانوی فرهنگ به عنوان نویسنده ی جوان  شده. در این کتاب مسئله ای را مطرح می کند که در وانفسای جهانی شدن و پیشرفت تکنولوژی گریبان گیر بسیاری از آدم ها است. مسئله این است که بسیاری از افراد صرف اینکه در یک کشور مسلمان زندگی می کنند دیگر نیازی نمی بینند که به بعضی مسائل فکر کنند و دغدغه های دینی داشته باشند.
“لبخند مسیح” از دختری می گوید که مفهوم دین برای او همان چیزهایی بود که در کتاب های مدرسه خوانده بود و شاید حفظ کردن اذان و اقامه برای نمره گرفتن از معلم.  اما حالا مجبور می شود برای یافتن پاسخ سوال های دوست مسیحی اش به مطالعه و پرسش از افراد آگاه روی بیاورد که در این بین این سوال ها برای خودش هم به دغدغه های ذهنی تبدیل می شوند.
در بخش هایی از این کتاب دلیل علاقمندی نیکلاس به دانستن از اسلام اینگونه بیان شده که دانستنش برای ما مسلمانان خالی از لطف نیست؛

“چند هفته پیش، در شرکتمان با یک گروه خارجی قرارداد بستیم. رفتار آنها به نظرم بی نقص بود. با اینکه رئیس ما به خاطر مسلمان بودنشان در طول یک هفته ای که به شرکت ما رفت و آمد داشتند، با آنها رفتار بدی داشت، اما آنها هرگز آرامش خود را از دست ندادند. به نظرم آنها مصداق عینی چیزی بودند که من می خواستم باشم و احساس می کردم گاهی نمی توانم. “

“من در مقابل آنها و ارزشی که برای انسانها قائل بودند، و در مقابل احترامی که حتی از رئیس من دریغ نمی کردند، احساس کمبود کردم … در روز آخر وقتی با یکی از آنها تنها شدم، گفتم که رفتارشان بسیار متفاوت است با رفتار ما و قطعا این تفاوت به دلیل تفاوت در مذاهب ماست.”
“گفتم:من همیشه فکر می کردم پیامبر ما، مسیح پیام آور مهربانی و عشق بوده … او گفت:حتما همین طور است اما مردی، این عشق را به اوج رسانده … آنها رفتند و من فهمیدم که آنها پیام آورانی از مسیح بودند که برای تسخیر قلب من آمده بودند…”
درست است که در بخش هایی از کتاب مشکلات یک دختر در محیط تحصیل یا محیط کارش را به گونه ای افراطی به تصویر کشیده اما داستان در نهایت به مفهوم دلخواه نویسنده و هدفی که دنبال می کند می رسد.
از نکات برجسته ی کتاب می توان به روانی و سادگی زبان نویسنده و توصیف مناسب موقعیت ها اشاره کرد که تصور آنها را برای خواننده آسان می کند و در نهایت احساس یگانگی خواننده با داستان را موجب می شود.
نگار دختری ایرانی است که از خواندن نامه ی نیکلاس متعجب می شود و براش اینگونه می نویسد:

“مطمئنی که کار زیاد روی اعصابت اثر نگذاشته؟! فکر کنم اگر دو روز استراحت کنی خوب می شوی…ما می گوییم سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند…”

البته این برخورد ابتدایی نگار با سخنان نیکلاس است و نگار وقتی علاقه ی نیکلاس به دانستن از آن مردی که عشق را به اوج رسانده  می بیند،مصمم می شود که او را یاری کند. در این داستان به یکی از جنبه های مثبت فناوری های امروزی که همان ترویج دین و مذهب می باشد نیز اشاره شده است. با کمک های نگار و معرفی منابع بیشتر برای شناخت بهتر اسلام به نیکلاس، اعتقادات نیکلاس روز به روز قویتر می شود.

“نمی دانم چگونه بعضی انسانها حس واقع بینی خود را از دست داده اند که با وجود تمام معجزاتی که هرروز و هرلحظه اتفاق می افتد، باز هم خدا را انکار می کنند!
من تا بحال نمی دانستم که خدا هم عاشق است اما حالا که دانسته ام  تمام وجودم از عشق لبریز است. او عاشق است و این عشق را در وجود تمام موجودات نهاده است و من چگونه می توانم در دنیایی که تمام موجوداتش عاشق هستند، بی احساس و بی تفاوت فقط یک زندگی عادی و معمولی داشته باشم؟ نفس بکشم تا کار کنم،کار کنم تا بخورم؛ بخورم تا تفریح کنم؛ تفریح کنم تا خسته شوم و خسته شوم تا بمیرم!”

این جملات زیبا نگاه یک غیر مسلمان به دنیا که از زاویه ی دید اسلام به هستی می نگرد را نمایان می سازد. نویسنده در خلق چنین تعابیری بسیار ماهرانه ظاهر شده است.
نیکلاس در داستان بر خلاف مخالفت ها و تمسخرها که از ناحیه ی برخی دوستانش می بیند، چیزی را در اسلام یافته که حاضر نیست از فکر مسلمان شدن، ذره ای کوتاه بیاید و این قضیه را در بخش چهارم کتاب اینگونه بیان می کند:
“یک شرکت خارجی از ما خواسته تا برای مشاوره چند کارشناس برایشان بفرستیم؛ رئیسم به من گفت که مجبورم به این سفر بروم. او می گوید باید به این سفر بروی. مدتی که در یک کشور عقب مانده باشی هوای تغییر مذهب از سرت می پرد.
دو هفته ای از این حرف نیکلاس می گذشت.در خانه بودم که موبایلم زنگ زد؛ گوشی را برداشتم؛ مردی با زبان امریکایی گفت: سلام! من نیکلاس هستم…”
این کتاب توسط انتشارات سوره مهر،برای نهمین بار منتشر شده و با حجم کم در ۱۱۷ صفحه به چاپ رسیده است، که می توانید از فروشگاه «کتابستان» تهیه کنید.
* منبع: کتابخانه دانشجویان ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.