دخترک که دست در دست پدرش، بین مردهای سیاه پوش ناپدید شد، یک دفعه دلم آشوب شد. نکند تشنه شود و در آن شلوغی، آب نباشد… نکند وقت سینه زنی، همهمه شود و زیر دست و پا بماند… نکند…
نه…
تا وقتی پدر هست، چه جای نگرانی. سینه زن های باغیرت حضرت هم یک جور حکم عمو دارند برایش. بعدا فهمیدم یکی مدام حواسش به آنها بوده و تا دخترک آب می خواسته، بی درنگ می پریده و در میان جمعیت، هر طور شده برایش آب می آورده. یکی که کنار نشسته بوده، هنگام سینه زنی گفته اگر می خواهی بده، نگهش دارم. یکی هم این عکس را گرفته و امروز فرستاده که حتی نمی شناسیمش. تا وقتی بابا و عموهای به این مهربانی هستند، دخترک سه چهار ساله غصه ای ندارد. دلش قرص است. امان از زمانی که بابا نباشد… عمو رفته باشد آب بیاورد اما برنگشته باشد…
.
.
من که جدم علی به وقت نماز
داد انگشتری به اهل نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نان افطار خویش کرد ایثار
من خود آن گوشواره می دادم
دُر به آن نابکار می دادم
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم، دخترانه ام بزنند