دلاور مرد سیستان
نویسنده: سارا عرفانی
دستهبندی: زندگی نامه داستانی
موضوع: داستان زندگی سردار شهید میر قاسم میر حسینی
ناشر: انتشارات سوره مهر
اولین چاپ: سال ۱۳۸۹
آخرین تجدید چاپ: سال ۱۳۹۱
نوبت آخرین چاپ: چهارم
تعداد صفحات: ۸۸ صفحه
خلاصه کتاب …
برشی از این کتاب
چند روز به عید مانده بود. پدر، همه ی بچه ها را صدا کرد و گفت: «آماده شوید، می خواهیم برویم خرید.»
میرقاسم پرسید: «چی می خواهیم بخریم؟»
پنج سال بیشتر نداشت و آخرین فرزند خانواده بود. پدر گفت: «بلوز، شلوار، کفش…»
میرقاسم، با لحن کودکانه اش، باز پرسید: «برای چی؟»
پدر او را در آغوش گرفت و گفت: «برای این که عید لباس نو بپوشیم.»
– ولی من لباس نو نمی خوام. کلی لباس دارم. هنوز که آن ها پاره نشده اند.»
مرضیه، خواهرش گفت: «قاسم، زود باش بیا لباس هات را تنت کنم، دیر می شود.»
– من لباس نمی خواهم. تازه کفش هم نمی خواهم، چون کفش دارم.
خواهر ها و برادرها، با تعجب به هم نگاه کردند. مادر او را از روی پای پدر بلند کرد و گفت: «وقتی یک حرفی می زنند بگو چشم! حالا برو تا مرضیه لباس هات را بپوشاند!»
میرقاسم یک دفعه زد زیر گریه. دست های کوچکش را جلوی چشم هایش گرفت. مادر او را بغل کرد و پرسید: «آخه چی شد؟»
میرقاسم همان طور که بلند گریه می کرد، بریده بریده گفت: «دوستانم… لباس نو ندارند بپوشند… من هم نمی خواهم…»
مادر صورتش را بوسید و اشک هایش را پاک کرد.