نوشته: علی اله سلیمی
کنجکاوی آدمها در باورها و اعتقادات همدیگر از روزگاران قدیم یکی از دلمشغولیهایی بوده که بشر همواره به آن عشق ورزیده و در راه رسیدن به این مقصود از هیچگونه تلاشی دریغ نکرده است. با پیشروی بشر در خطوط تکاملی خود، ابزارهای این خواسته درونی آدمها هم رشد و تکامل داشته به نحوی که امروزه این نوع کنجکاویها دیگر جزء محالات انسانی محسوب نمیشود. گویا بشر در حال حاضر به اغلب خواستههای خود در صورت تمایل دسترسی پیدا میکند. رمان «لبخند مسیح» در چنین مسیری گام برمیدارد. شخصیت اصلی رمان دختری جوان به نام «نگار» است که در جامعه امروزی ایران اسلامی زندگی میکند. او به کمک ابزاری به نام «ایمیل» به مرزهای ناآشنای جغرافیایی قدم میگذارد. در این سیر و سلوک که بیشتر جنبههای عرفانی و معنوی دارد، نگار با شخصیتی دیگر به نام «نیکلاس» آشنا میشود که ساکن یکی از کشورهای غربی است. آنها بدون اینکه به طور مستقیم همدیگر را ببینند، از طریق ایمیل با هم ارتباط مداوم و تنگاتنگی دارند. نیکلاس پیرو دین مسیحیت است و سارا فردی مسلمان. در ارتباطات نوشتاری بین آن دو جاذبههای دین اسلام از طریق افکار و عقاید نگار به ذهن جستجوگر نیکلاس سرایت میکند. روز به روز شیفتگی نیکلاس برای آشنایی بیشتر دستورات و ویژگیهای دین اسلام افزوده میشود. سرانجام نیکلاس با استقبال از یک پیشنهاد کاری به ایران سفر میکند و از نزدیک با نگار ملاقات میکند و به او پیشنهاد ازدواج میدهد.
نگار ظاهراً با این پیشنهاد مخالفت میکند؛ چرا که احساس میکند این پیوند باعث از بین رفتن قداست آن رابطه عرفانی و معنوی میشود و خط داستانی در چنین وضعیت به پایان میرسد. لبخند مسیح نویسندهای را به جامعه ادبی ایران معرفی میکند که دغدغه نوشتن از باورهای دینی این سرزمین را دارد و ظاهراً اولین اثر جدی و داستانی سارا عرفانی محسوب میشود. (متأسفانه ناشر هیچگونه اطلاعاتی پیرامون زندگی و آثار نویسنده در پشت جلد و یا مقدمه کتاب نیاورده است)بنابراین فرض را بر این میگذاریم که سارا عرفانی نویسنده جوانی است که «لبخند مسیح» اولین کتاب منتشره او محسوب میشود. بر این پایه میتوان چند نکته را پیرامون کتاب حاضر مطرح کرد.
اولین نکته قابل توجه در مورد رمان «لبخند مسیح» اولین کتاب منتشره او محسوب میشود. بر این پایه میتوان چند نکته را پیرامون کتاب حاضر مطرح کرد.
اولین نکته قابل توجه در مورد رمان «لبخند مسیح» تلاشهای نویسنده آن برای خلق یک اثر داستانی برپایه و
اساس باورهای اصیل دینی است. آیا اینکه نویسنده تا چه اندازه در این راه موفق بوده یا نه، خود سؤال دیگری است که میتوان در فرصتهای دیگر به آن پرداخت. شکل کنونی داستان نشان میدهد که سارا عرفانی چارچوب ساختاری داستان را میشناسد و برای اجرای جنبههای ساختاری تلاشهای متعددی را به کار گرفته و در مواردی چند هم موفق بوده است. آوردن شخصیتهای فرعی و اغلب متناقض در روند شکلگیری قصه از جمله این تلاشهاست. نویسنده برای ایجاد کشمکش در داستان شخصیتهایی را که به صورت کامل پرداخت شخصیتی نشدهاند. خود شخصیت اصلی داستان (نگار) از جمله این شخصیتهاست. نگار شخصیت پایداری در داستان ندارد. او ظاهراً دختر جوانی است که بر خلاف دوستانش به دغدغههای دوران جوانی علاقهای ندارد و بیشتر با درون خویش درگیر است. ارتباط اینترنتی او با نیکلاس که یک فرد مسیحی است و نگار هرگز او را ندیده است. او کاملاً از زندگی روزمره به حاشیه میراند برای او ازدواج و تشکیل خانواده مفهوم خود را از دست میدهد.
«بهروز مدیر آموزشگاهی که «نگار» در آنجا کار میکرده به خواستگاری نگار میآید. اما نگار او را با بیاحترامی از خانه بیرون میکند. در دیالوگهایی که بعد از آن ماجرا با دوست صمیمیاش لیلا برقرار میکند با نفرت و انزجار از بهروز یاد میکند. به فاصله کوتاهی همان شخصیت نفرتانگیز (از منظر خودش) را به صمیمیترین دوستش (لیلا) جهت ازدواج معرفی میکند. جالب اینکه لیلا از این پیشنهاد استقبال میکند و آن دو (بهروز و لیلا) با هم ازدواج میکنند و به خیر و خوشی تا پایان داستان با هم زندگی میکنند.
نگار با پشت پا زدن به رفتار آدمهای پیرامون خود و دوری جستن از سلیقههای رایج در میان اطرافیانش همچنان در انتظار نیکلاس است. گویی نگار در انتظار ظهور نماینده حضرت مسیح از سرزمینهای غربی است و این با جان مایه اصلی داستان که تمایل فردی از دین مسیح به دین حضرت محمد (ص) است در تضاد است. آمدن نماینده دین مسیحیت به سرزمین رویاهای نگار هم درست متضاد با درونمایه مفهومی داستن است. نگار در انتظار کسی است که با آمدن خود معنویت و عرفان را برای او به ارمغان بیاورد اما نیکلاس درست برعکس این خواسته را نمایان میسازد. اولین خواسته نیکلاس بعد از دیدار نگار تقاضای ازدواج است که این امر باعث
فروپاشی ساختههای ذهنی نگار میشود: «… کسی در پارک دیده نمیشد. من بودم و نیکلاس, نیکلاس بلند شد, من هم بلند شدم. گفت: «فردا بچهها میرن. اما من …»نفس عمیقی کشید. موهایش را از جلوی چشمهایش کنار زد و آرام گفت: «نگار!» و منتظر جواب من ماند.گفتم: «بله!داشت به دانههای برف که در پایین میآمدند نگاه میکرد. گفت: «به نظرت یه دختر مسلمان که سالها به اعتقاداتش عمل کرده حاضر میشود با کسی که تازه … نگاهم کرد. کمی مکث کرد انگار برای کامل کردن حرفش دنبال کلمه میگشت. وقتی چیزی پیدا نکرد دستش را تکان داد و گفت: میفهمی که؟!گفتم: خوب بستگی داره. ولی اگه اون دختره واقعگر نباشه. میفهمه که تو … نگاهش کردم. نگاهم کرده حالا منتظر بودم تا او چیزی بگوید. صاف ایستاد . یقه پالتویش را مرتب کرد و آرام و جدی گفت: اگه آن دختر نگار باشه چی؟من؟!یک قدم عقب گذاشتم. به طرفم آمد و گفت: نگار! این که یه شرکت ایرانی ما رو دعوت کنه، شانس نیست، من خودم رو به خدا سپردم. او منو به اینجا کشاند.باید چند لحظه فکر میکردم تا جواب قانع کنندهای برایش پیدا کنم. چشمهایم را بستم و دستم را روی پیشانیام گذاشتم. او در مورد من اشتباه کرده بود و این درخواست به خاطر همان اشتباه بود …(ص ۱۴۹ و ۱۵۰)
سارا عرفانی در مقام نویسنده پایههای یک داستان با بنمایههای مذهبی و دینی را به خوبی پایهگذاری کرده است. اما در بهرهبرداری از آن، موفقیتهای چندانی را به دست نیاورده است.
افتخار بزرگ این نویسنده ورود به دنیای پر راز و رمز داستان با مایههای نگاه شرقی و عرفانی است که با زندگی روزمره انسان امروزی آمیخته است و همواره برای آدمهایی که با دنیای صنعتی و مادی درهم آمیختهاند و پرتو نگاههای دینی و اشراقی از آنها دور شده، همواره جذابیت و شیرینی و کشش خاصی دارد. یک قدم در سنگ بنای چنین نگاهی برای سارا عرفانی غنیمت است.
منبع: سوره مهر