در حین نگارش با توجه خاصی مینوشتم. حتما اصرار داشتم تمام کار را با وضو بنویسم. رو به سوی حرم امام رئوف میکردم، سلام میدادم، صلوات مخصوص ایشان را میخواندم و واقعا از خودشان میخواستم کمک کنند.
رمان پنجشنبه فیروزهای گرچه رمانی در فضای مذهبی است اما بازیهای فرمی، شکستن خط زمانی و روایی، تغییر زاویه دیدها در کنار ماجرای رمان، خیلی زود به خواننده یادآوری میکند که با یک رمان متفاوت طرف است. سارا عرفانی پنجشنبه فیروزهای را با یک داستان سریع و سرضرب آغاز میکند. با روایتی از یک دانشجو که مخاطب میتواند به سادگی با آن همذات پنداری کند؛ دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیشدرآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو میشود که برای زیارت به مشهد مقدس وارد شدهاند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رو در رو قرار دادن سبکهای مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. عرفانی با زیرکی و در عینحال رعایت جنبههای مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی میبرد که در این سفر همراهند. با سارا عرفانی درباره این رمان به گفتوگو پرداختیم.
بخش پیش درآمد به گونهای است که با خواندن ادامه رمان حس میشود با یک متن دوپاره روبهرو هستیم که فصل اول آن با فصلهای دیگر که تم مذهبی دارد تناسبی ندارد. چقدر در صدد جذب مخاطب با خطوط قرمز بودید و چگونه آن را توجیه میکنید؟
البته منظور شما از فصل اول، پیش درآمد است و همانطور که از نامش پیداست، فضای متفاوتی دارد و نحوه روایت آن با تمام بخشهای دیگر فرق دارد که اگر اینطور نبود فصل اول میشد. خب من اعتقاد دارم شروع اثر باید مخاطب را بگیرد و بنشاند پای داستان. خودم هم با داستانهایی که مجبورم صد صفحه اول را به سختی بخوانم تا کمکم جذاب شود مشکل دارم. اما طبیعتا به هر قیمتی هم نباید مخاطب جذب کرد. خودم هم البته از خطوط قرمز عبور نکردهام و پیش درآمد اثر در حقیقت فلش بکهایی است که هرچه در داستان جلو میرویم مخاطب ارتباطش را با شخصیتها بهتر درک میکند. به هرحال من خودم به ادبیات عفیفانه اعتقاد دارم و شاید خیلی حرفهای دیگر هم میشد در آن فصل گفته شود که نخواستم بگویم. اما کتمان نمیکنم افتتاحیه جذاب برایم مهم است و دلیلش هم احترام به خواننده است. ببینید مخاطب وقتی شروع میکند به خواندن یک رمان مثل این است که وارد یک جزیره ناشناخته شده باشد. شخصیتها و فضاها برایش غریبه است. شاید نتواند بهراحتی با آنها ارتباط برقرار کند. شروع جذاب باعث میشود خواننده خیلی زود با داستان ارتباط برقرار کند و غریبی نکند که شاید در همین غریبگیها کتاب را رها کند و دیگر حوصله نداشته باشد آن را دست بگیرد. حتما همه خوانندگان چنین تجربهای داشتهاند.
پرداختن به خطوط قرمز به ویژه در فصل اول از تمایزات این اثر با دیگر آثار ادبیات داستانی دینی است که پیش از این سابقه نداشته است. چگونه به این جسارت رسیدید که باید فصل اول اینگونه روایت شود؟
البته تاکید میکنم، زیر بار نمیروم که از خطوط قرمز گذشتهام چرا که عبور از خط قرمزها اساسا با مفهوم داستان دینی در تضاد است.
به نظر من در پیش درآمد از خط قرمز رد شدهاید و مصداقهایی مثل فیلم، خونه تیمی و… دارد به گونهای که فکر کردم اگر من این رمان را نوشته بودم و میخواستم از سوی نشر دیگری غیر از سیستان منتشر کنم، مجوز نمیگرفت.
ببینید ممیزی تعارف ندارد. اگر مشکلی در کار بود حتما اصلاحیه میخورد و مجبور میشدم بخشهایی را حذف کنم. اتفاقا میشود اینطور گفت که بله یکی از شخصیتها وارد خانه فساد میشود، اما مسائل خیلی سربسته بیان شده و ما به توصیفهای مشکلدار نزدیک نمیشویم. فقط از دور آنها را میبینیم. مثل جایی که آن مرد میگوید تماس بگیر یکی از دخترها بیاید. اما واقعا این اتفاق نمیافتد. بنده بهعنوان نویسندهای که اصرار هم دارم طوری بنویسم که در ممیزی اصلاحیه نخورد، خیلی دقت کردم تا جایی پیش بروم که نیاز به اصلاح نداشته باشد. شاید یک نویسنده دیگر این دقت نظر را نداشته باشد. بگوید من داستانم را مینویسم و هرچه میخواهم میگویم ببینم در ممیزی چقدر اصلاح میخورد. بعد آنها را حذف میکنم. اما من نمیخواستم این اتفاق بیفتد. ترجیح میدهم از اساس چیزی ننویسم که مخاطب را اذیت کند و خدای نکرده در ذهنش فکر منفی شکل بگیرد. فکر میکنم این ممیزی باید در درون ما رخ بدهد و آثارمان پاک و عفیفانه نوشته شود. نه اینکه بهخاطر فروش بیشتر و جذب مخاطب بیشتر هر حرفی را بزنیم و امیدوار باشیم به چشم ممیزی نیاید.یک نکتهای هم در مورد ممیزی بگویم. همین کسانی که اصرار دارند ممیزی برداشته شود و تمام آثار به راحتی منتشر شوند، اگر بعضی کتابها چاپ شوند و وارد بازار شوند نسبت به دختر و پسر نوجوان و جوان خودشان احساس خطر میکنند و تازه متوجه ضرورت این مساله میشوند. البته مشکلاتی هم در ممیزی وجود دارد اما معتقدم باید باشد و مشکلاتش را حل کرد.
فکر نمیکنید مخاطبی که بهخاطر روایت و مسائلی که در پیش درآمد مطرح شده است جذب رمان شود و با خواندن ادامه آن انتظارش برآورده نشود و حس کند فریب خورده است؟
قصد فریب مخاطب را نداشتهام. این بخش از داستان کاملا مربوط به گذشته یکی از شخصیتهای اصلی داستان است که اتفاقا مخاطب را درگیر میکند و همین گذشته بهخصوص در ساخته شدن آن شخصیت اثر گذار است. به همین جهت امیدوارم خواننده احساس فریب نداشته باشد. تا الان نشنیدهام کسی چنین چیزی را عنوان کند و از این بابت ناراضی باشد.
استفاده از بعضی مظاهر مدرنیته و معمول درمیان دانشجویان امروز مثل اشاره به ترانهها و اسامی روشنفکرانه در یک رمانی که به همان موازات به مذهب میپردازد، نوعی سنتشکنی و قالب شکنی به حساب میآید. بازخورد بدی از سوی قشر سنتی نداشتید؟ به طور کل واکنشها به این رمان چگونه بوده است؟
ببینید ما برای نوشتن داستان یا ساختن فیلم باید به یک نکته خاص توجه کنیم؛ اگر داریم یک شخصیت منفی را به تصویر میکشیم، بعد برای اینکه نکند کسی ناراحت شود این شخصیت منفی خیلی مودبانه صحبت کند و از کلمات زشت استفاده نکند، کارهای بد هم انجام ندهد که کسی یاد نگیرد، اصلا منفی بودن این شخصیت درنمیآید. یا اگر یک خانم بیحجاب را میخواهیم نشان دهیم، اما چون نمیشود او را بیحجاب نشان داد، با حجاب کامل دست به کارهای نادرست میزند، این دوگانگی برای مخاطب ایجاد میشود که چرا اینطور شد؟ البته باز هم تاکید میکنم برای منفی نشان دادن یک شخصیت در ادبیات یا سینما به هر حال باید حد و مرزی قائل شد، اما با هنرمندی باید از کنار بعضی مسائل رد شد که هم مشکلات نشان داده شود هم پردهها دریده نشود. در مورد این کار هم یکی دو نفر اعتراض کردند که چرا مثلا بعضیها در داستان بیادبی کردهاند یا حرف بد زدهاند؟ پاسخ من همان است که توضیح دادم. اگر همه شخصیتها تسبیح به دست گیرند و نماز بخوانند، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند و مشکلی برای به تصویر کشیدن وجود نخواهد داشت. البته اکثر بازخوردها مثبت بوده و خیلی کم بودهاند کسانی که چنین اشکالاتی گرفتهاند که فکر میکنم به خاطر عدم شناخت نسبت به فضای داستان بوده است. امیدوار بودم و هنوز امیدوارم با توجه به استقبال خوبی که از کتاب شده و تاثیری که بر مخاطب دارد، مورد حمایت نهادهای مربوطه قرار گیرد. اگر این اتفاق بیفتد و قیمت کتاب تا حد قابل توجهی کاهش پیدا کند، قطعا افراد بیشتری کتاب را میخوانند و شاید زمانی برسد که هیچ زائری روی خواسته و حاجتش پافشاری نکند و به حکمت الهی راضی شود. همین رضایت هم البته میتواند از جانب امام رضا باشد که گفتهاند وقتی به زیارت امام هشتم میروی و دلت راضی میشود امام این رضایت را به دلت انداخته است. خیلی از مخاطبان وقتی کار را خواندند در اینستاگرام یا شبکههای مجازی دیگر گفتند با بخشهایی از کتاب گریه کردیم. دلمان راهی حرم شد. از دور زیارت کردیم. این بار جور دیگری به زیارت رفتیم، جور دیگری زیارت جامعه خواندیم. خیلی از این بازخوردها داشتم خدا را شکر. شاید دلیلش این باشد که خودم در حین نگارش با توجه خاصی مینوشتم. حتما اصرار داشتم تمام کار را با وضو بنویسم. رو به سوی حرم امام رئوف میکردم، سلام میدادم، صلوات مخصوص ایشان را میخواندم و واقعا از خودشان میخواستم کمک کنند آنچه مینویسم مورد تاییدشان باشد و بتواند دلهایی را نرم کند.
رمان «پنجشنبه فیروزهای» رمان خوشخوانی است که نثر پیراستهای دارد اما از بازیهای فرمی و شیوههای روایتی مختلفی مثل چت کردن و… استفاده میکند چقدر استفاده از این تکنیکها در راستای نیفتادن به ورطه سانتیمانتالیسم است و چقدر اقتضای داستان؟
من دوست دارم داستانم را منطقی و حتی عاقلانه جلو ببرم. حتی از فرم هم برای به خدمت گرفتن منطق استفاده میکنم. البته روحیهام اینطور است. در نوشتن و کار احساساتی نیستم و ترجیح میدهم نباشم. اتفاقا همین چند روز پیش در یک گفتوگوی رادیویی بخشهایی از «پنجشنبه فیروزهای» را خواندم و کسی گفت چه خوب که خبری از سانتیمانتالیسم مرسوم که این روزها در ادبیات مد شده در اثر شما نیست. طبعا احساس کردم بازیهای فرمی که شما از آن یاد کردید مثل چتها یا تغییر راوی به پیش بردن داستان کمک میکند و مخاطب بهتر میتواند با شخصیتها ارتباط برقرار کند. مثلا این روزها دیگر هیچ نوجوان و جوانی نیست که با فضای چت بیگانه باشد و استفاده از چت باعث میشود مخاطب به فضای داستان نزدیک شود. البته این چتها واقعا در خط سیر داستان لازم بود و به جای روایتهای طولانی و گفتوگوهای همراه با اکت و عمل، ترجیح دادم از چت استفاده کنم.
با وجود اینکه هرکسی که در ایران است و به طور کل هر ایرانی با مشهد و زیارت امام رضا خاطره دارد، نگرانیای بابت ملموس کردن فضا و پرداخت به جزییات نداشتید؟
طبعا این نگرانی را نداشتم. سعی کردم طوری بنویسم که اگر کسی تا به حال به زیارت نرفته مشتاق رفتن شود و کسانی که بارها به زیارت رفتهاند، باز هم با خواندن این کتاب تشنه زیارت شوند و خودشان را در فضای حرم احساس کنند. میتوانم اینطور بگویم که این توصیفات کارکردشان تشنه کردن مخاطب است برای زیارت. اتفاقا اینطور که خوانندگان کتاب بازخورد میدهند برای خیلیها این کارکرد را داشته است و با خواندن کتاب مشتاق زیارت شدهاند. بعضیها به من پیام میدهند کتاب که تمام شد هرطور شده یک بلیط تهیه کردم و رفتم مشهد.
البته با وجود خاطره داشتن با مشهد، تقریبا رمان ویژهای در این فضا نداریم، دلیل آن را در چه میبینید؟
واقعا در زمینه ادبیات دینی خیلی جای کار داریم. این را هم بگویم که بنده هیچ ادعایی نسبت به اثرم ندارم. این حرفم تعارف نیست. نمیگویم من کتابی نوشتهام که بتواند نوع نگاه زائرین را تغییر دهد. بلکه هرچه بوده لطف خود امام رئوف بوده و کتاب من فقط وسیلهای است برای نگاه ویژه امام به تکتک افراد. این که بنده توانستهام این کتاب را بنویسم خودش عنایت حضرتشان بوده و اگر به خودم بود چنین کتابی هیچگاه نوشته نمیشد. شاید در شاخههای دیگر به پیشرفتهای خوبی رسیده باشیم اما ادبیات دینی ما نتوانسته آنطور که باید و شاید مخاطب را جذب کند و نگه دارد. اتفاقا در اغلب اوقات داستانهای دینی مخاطب را دل زده کردهاند و به همین دلیل نوشتن داستان و رمان دینی خیلی سخت است. خیلیها وقتی میشنوند یک اثر دینی است، سعی میکنند نزدیکش نشوند. من در «پنجشنبه فیروزهای» نهایت تلاشم را کردم تا هم یک داستان جذاب روایت کنم و هم مفاهیمی مثل زیارت را همراه خواننده به مباحثه بگذاریم و با هم به نتایج جدیدی برسیم. اما با توجه به اینکه کمتر کتابی در حوزه زیارت امام رضا داریم که تا این حد مورد توجه مخاطب باشد و بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و تا این حد اثر گذار باشد، واقعا جا دارد که مورد حمایت قرار گیرد. گاهی حمایتهای سنگینی نسبت به بعضی کارها میشود که اتفاقا بهرغم تمام توجهات دیده نمیشوند و مخاطب نمیتواند با آنها ارتباط خوبی برقرار کند. اما این اثر با وجود زمان کمی که از انتشارش میگذرد به چاپ دوم رسیده و تا جاییکه اطلاع دارم به زودی قرار است به چاپ سوم برسد. این نشان میدهد کتابی با این حجم و با این قیمت حتما توانسته نظر مخاطبان را جلب کند. اما مطمئنا اگر مورد حمایت قرار گیرد شرایط بهتری برای خرید آن فراهم میشود.
به دل زده شدن مخاطب از آثار دینی اشاره کردید، دلیل این دل زدگی، به ویژه در زمینه ادبیات داستانی از نگاه شما چیست؟ و چگونه باید طرحی نو در انداخت تا نگاه به سمت این نوع ادبیات عوض شود؟
فکر میکنم یکی از دلایلش کلیشهای شدن کارها باشد. چه در سینما چه در ادبیات. دقت کنید ببینید در ایام شهادت امامان معصوم، تله فیلمهایی که از تلویزیون پخش میشوند اغلب داستان واحدی دارند. کسی مشکلی دارد. هرطور شده خودش را به مشهد میرساند و مشکلش در پایان داستان حل میشود. ما با همین داستانها داریم نگاه مخاطب را نسبت به مقام ائمه تنزل میدهیم. طوری که اگر کسی خواستهای داشته باشد و اجابت نشود حتی ممکن است با امامی قهر کند و از او متوقع باشد. چرا نویسندگان ما همیشه دنبال چنین داستانهایی هستند؟ چون راحتتر است. چون نیاز به تحقیق ندارد. و متاسفانه شاید شاید چون خودشان چیزی بیشتر از این را تجربه نکردهاند. ما باید تجربه و دانش و حتی معرفت خودمان را اول از همه بالا ببریم. بعد میتوانیم حرفهای جدید بزنیم. وقتی خود نویسنده شناختش از امام معصوم فقط همین است که این امام آمده تا حاجت ما را بدهد و نعوذ باله کار دیگری از دستش ساخته نیست، این میشود که اکثر کارهایی که در مورد ائمه ساخته میشود با همین مضامین تکراری و کلیشهای است. یک دلیلش هم این است که افرادی که به درک بهتری از مسائل معنوی رسیدهاند معمولا خودشان را درگیر سینما و ادبیات نمیکنند. شاید اگر این افراد تعامل خود را با هنرمندان بیشتر کنند بتوانیم شاهد آثار عمیقتر و دقیقتری باشیم. یعنی شاید این افراد هم کمی کوتاهی کردهاند و از هنرمندان فاصله گرفتهاند.
در فصل دوم با اینکه با ستاره فصلهایی که راوی آن غزاله و سلمان است را از هم جدا کردهاید اما با این حال گاهی اوقات خواننده دچار سردرگمی میشود. پرداخت همه جانبه برایتان بیشتر از دست دادن مخاطب اولویت داشت؟
واقعیتش کمی این سردرگمی را دوست دارم. یعنی فکر میکنم خود مخاطب هم دوست دارد در داستان با موارد پیچیدهای مواجه شود که کم کم آنها را با کنار هم گذاشتن اطلاعات حل کند. اینطوری بیشتر از خواندن لذت میبرد. به همین جهت شاید بعد از ستارهها دو سه سطر اول مخاطب گیج میشود اما بعد با یک کد یا کلید میتواند معمای راوی را برای خودش حل کند و همین مساله به او حس خوشآیندی میدهد. البته گاهی به من میگویند چرا زبان سلمان و غزاله شبیه هم است و شما به عنوان نویسنده نتوانستهای به دو زبان متفاوت در روایت برسی. راستش در این مورد پیش از نوشتن داستان خیلی فکر کردم و باور کنید برایم خیلی راحتتر بود دو زبان خیلی متفاوت برای سلمان و غزاله پیدا کنم و داستان را پیش ببرم. اما نکته اینجاست که سلمان و غزاله هر دو دانشجوی فلسفه هستند و هر دو از یک سطح فرهنگی و اجتماعی برخوردارند و اتفاقا قرار است هم کفو باشند. به همین جهت در نوع فکرکردن و عادتها شاید منحصربه فرد باشند اما در زبان تا حدودی شبیه هم هستند. البته باز هم تفاوتهایی وجود دارد که اندک است و به همین دلیل است.
بله، کدهایی وجود دارد و فلشبکهای خوبی هم در فصل دوم زده میشود که کاراکترهای تازه وارد شده به رمان را معرفی و شخصیتپردازی میکند و بخشی از لذت خوانش این رمان هم به همین کشفها و گشودن دریچههای جدید برای شناخت کاراکترها است حتی میتوانستید برای پیچیدهتر کردن آن و هنگامیکه میخواستید زاویه دیدها را عوض کنید از ستاره هم استفاده نکنید و متن یک پارچه باشد اما همین پرشهای موجود به نظرتان برای مخاطبی که به روایت خطی عادت دارد سخت نیست آنهم در ادبیات داستانی آیینی؟
شاید کمی سخت باشد. اما به قول شما میشد همین ستارهها هم نباشند. داریم داستانهایی که حتی بین پرشهای زمانی فاصله نمیگذارد و همه چیز را به درک خواننده میسپارد. اما من برای اینکه خواننده اذیت نشود این کار را نکردم. به هرحال خوب است مخاطب هم پابهپای نویسنده بیاید و همین سختیهای اثر باعث میشود خواننده حرفهایتر شود و بتواند آثار جدیتر را بخواند.
غزاله یک کاراکتر تیپیک و مصداق یک دختر امروزی و مذهبی جامعه ماست، این ملموس بودن از کجا میآید؟ به خاطر تجربه زیستی شماست؟
مطمئنا این ملموس بودن به جهت تجارب شخصی خودم است. سعی کردم شخصیتی خلق شود که خودم نسبت به او شناخت خوبی دارم و با دغدغههایش زندگی کردهام. ضمن اینکه خیلی از مشغولیتهایش چیزهایی است که دختران جوان ما با آنها درگیر هستند. ما در داستانهایمان کمتر شخصیتهایی مثل غزاله داشتهایم و بهنظرم پرداختن به دختران مذهبی و دغدغههایشان و حتی سختیهایی که مثلا چادری بودنشان داشته مغفول مانده بود. شاید به همین دلیل است که دخترهای مذهبی توجه زیادی نسبت به کتاب نشان دادهاند. در صفحات اینستاگرامشان پست میگذارند و در مورد کتاب مطلب مینویسند و آن را یک عاشقانه عارفانه مینامند. از این بابت خوشحالم که توانستهام برای قشری بنویسم که تا به حال کمتر از آنها نوشته شده بود.
کاراکتر سلمان هم به همینگونه است اما با ادامه رمان که در مییابیم او همان پسر بخش «پیش درآمد» است، شاهد تناقضی هستیم که به لحاظ داستانی توجیه منطقی و علی ندارد.
موافق نیستم که توجیه منطقی ندارد. اتفاقا سلمان با آن گذشتهای که دارد و اتفاقات دیگری که به مرور در داستان با آنها مواجه میشویم یک روند منطقی را پشت سر میگذارد. البته منطقش شاید منطق صفر و یکی نباشد. اما با منطق نظام عالم جور در میآید. مثلا شما به «حر» نگاه کنید. او آمده است که راه را بر امام ببندد و مقابل ایشان بایستد. اما یک لحظه ادب میکند و امام دستش را میگیرد و در کشتی نجات خود مینشاند. این منطق البته شاید با منطقی که ما در ذهنمان داریم تفاوت داشته باشد، اما فکر میکنم اصالت دارد و از این دست اتفاقها کم نداشتهایم. سلمان هم نسبت به دختر گل فروش بیتفاوت نمیماند و خودش را به خطر میاندازد. کاری که این روزها خیلی از ما حاضر نیستیم انجام دهیم. مشکلات نزدیکانمان برایمان بیاهمیت است و خودمان را درگیرشان نمیکنیم. چه برسد به دستفروش سر خیابان. پس کار سلمان ارزش دارد. حتی گذشتی که در آن خانه میکند و تصمیمی که میگیرد ارزشمند است. در داستان این موارد را زیاد پررنگ نکردم اما برایم مهم بودند و دوست داشتم خواننده به این موارد دقت کند.
آثار ادبیات دینی بیشتر مستندنگاری و تاریخی هستند اما شما در این رمان به همان مفاهیم در جامعه امروز پرداختهاید که از این نظر نو و تازه است، چگونه به این نتیجه رسیدید که فضای مدرن و امروزی را برای زمان رمان انتخاب کنید؟
داستانهای تاریخی یا سنتی البته باید باشند. اما فکر میکنم جوانهای امروز ما که مدام سرشان در شبکههای اجتماعی است و در حال چت و لایک و فالو و آنفالو هستند نیاز دارند داستانهایی مرتبط با حال و هوای خودشان بخوانند. در واقع ارتباط بهتری با این مضامین برقرار میکنند. به همین جهت فکر میکنم اگر میخواهیم مفاهیم ارزشمند را به مخاطب جوان و نوجوان منتقل کنیم باید بتوانیم در یک قالب امروزی آن را بیان کنیم. شاید اینکه توانستهام این مسایل را به جای خودش در داستان استفاده کنم شناخت خودم از این فضاهاست. به هر حال من و همسرم سالهاست در شبکههای مجازی حضور فعال داریم و این فضا را به خوبی میشناسیم. به آسیبهای این فضا هم تا حد زیادی واقفیم. حتی گاهی موجها و طرحهای اینترنتی هم برگزار کردهایم. به همین جهت بنده هم وقتی میخواهم داستان بنویسم سعی میکنم از تجربیاتم در این فضاها بهره ببرم و با نیاز نسل جوان همراه شوم. البته خودم هم جوان هستم و همین مسائل باعث میشود اثرم ارتباط بهتری با نسل جوان برقرار کند.
منبع: روزنامه صبا