تعدادی از کاربران اینستاگرام، به نویسنده و کتاب لطف داشته اند و در صفحات خود تصویری از کتاب «پنجشنبه فیروزه ای» منتشر کرده اند و متنی در مورد حس و حال خودشان از خواندن کتاب نوشته اند. البته اگر در اینستاگرام به تگ #پنجشنبه_فیروزه_ای مراجعه کنید می بینید که لطف آنها بیش از اینها بوده اما در گردآوری مطلب سعی بر این بوده مطالبی که بیشتر جنبه ی تحلیلی دارند و شاید بتوانند پیش از تهیه کتاب برای دیگران مفید باشند یک جا جمع شوند.
برای پیدا کردن راحت تر مطالب تان در اینستاگرام، لطفا تگ #پنجشنبه_فیروزه_ای را پای تصاویر بنویسید.
پنجشنبه فیروزه ای داستانی که شیوه زندگی و طرز فکرهای مختلفی رو به تصویر می کشه، که بیشتر از همه شخصیت های اصلی داستان «غزاله و سلمان» آدم رو به خودشون جذب می کنن. این دو به همراه باقی دانشجوها به مشهد سفر می کنن و اونجا برای هر کدوم اتفاقاتی می افته، و اما برای دو شخصیت مهم داستان، این سفر به یه سفر عرفانی تبدیل می شه.
این کتاب من رو با چیزهای زیادی آشنا کرد. با این کتاب، خندیدم، عاشق شدم، گریه کردم و فکر کردم. این کتاب فرق داشت، قلمش، حسش. همه چیزش فرق داشت.
miss.sadeghi
***
سلام
توى ایام نمایشگاه کتاب بود که من عکسى توى اینستاگرام از کتاب پنجشنبه فیروزه اى دیدم خیلى اتفاقى، من آدم رُمان خوانى نیستم اما هرسال به نمایشگاه که میرم معمولن از نیستان یکى دو کتاب میگیرم، چون نوشته هاى آقایان سید مهدى و سیدعلى شجاعى و رضا امیرخانى را غالبا خوانده ام باقى کتابهاى این انتشارات برایم جذاب بنظر مى رسد. چشمم به جلد کتاب که افتاد بى درنگ برش داشتم بدون اینکه نویسنده را بشناسم، چون خودم علاقه عمیقى به فیروزه دارم و همیشه انگشتر فیروزه دست میکنم از کودکى تا حالا…
یک هفته گذشت و چون درگیر نوشتن پایان نامه ارشدم بودم نشد برم سراغ کتاب. شمبه شبى بود کتاب رو باز کردم پیش درآمد رو که خوندم هنوز گیج شخصیت ها بودم و فقط میشد حدس زد تم داستان عاشقانه خواهد بود اما با رویکرد و دغدغه اى ایمانى.. رسیدم به فصل اول و اذن دخول… انگار جملات کتاب داشت مى بردم توى حرم… صبح یکشمبه که رفتم کتابخانه ملى براى پایان نامه اولین کارى که کردم سایت رجا را باز کردم یک بلیط رفت مشهد براى چهارشمبه شب گرفتم که شب جمعه ولادت امام حسین حرم باشم… فصل دوم تا اخر کتاب رو در حرم خوندم… انقد این داستان منو با خودش برد که دو سه روزى که مشهد بودم با کتاب پنجشمبه فیروزه اى مى رفتم حرم.. چون خودم ارتباط عجیبى با زیارت جامعه داشتم حس خوبى بهم میداد فرازهایى از زیارت رو تو داستان میخوندم.. من سالى دوسه بار بیشتر میرم مشهد چون دستم از کربلا و نجف کوتاهه هرموقع دلتنگ میشم یه بلیط قطار مشهد میگیرم و تنهایى میرم.. اغراق نمیکنم اگر بگم زیارت این بارم از دلچسب ترین زیارت هام بود و روایت شما از زیارت هاى سلمان و غزاله توى داستان این حس رو در من ایجاد میکرد.. فصل وصل رو هم درست توى صحن درحال بازسازى گوهرشاد به اتمام رسوندم… الان که این جملات رو مى نویسم و سرتون درد میارم توى قطار و نزدیک تهرانم.. فقط خواستم تشکرى کنم و بگم همین داستان شما منو هوایى کرد برم امام رضا.. دعاى خیر من بمونه براى شما انشالله که همیشه موفق و سلامت و باعزت باشید در خانواده محترمتان…
محمد سعید محقق نیشابورى ٣خرداد٩۴
***
این روز ها کمی فرق کرده ام؛ مثل قبل حوصله ی خواندن متن های طولانی را ندارم(!)خواندن شعر که همیشه آرام م میکرده حالا اگر یک غزل کامل یا حتی شعر سپید بلند باشد، نخوانده رهای ش میکنم(!) شاید به همین خاطر باشد که علاقه مند شده ام به طرح و مینیمال…دیگر حتی حوصله ترانه گفتن هم ندارم، باید فکر کنم و این حوصله ای میخواهد که از آن دور شده ام….کتاب های نمایشگاه_رمان ها_ روی هم تلنبار شده اند(!)محض رضای وجدان م چند صفحه ای از هرکدام را خوانده ام که مثلا چیزی خوانده باشم…از این همه بی حوصلگی خسته ام…. نشد کتاب را از نمایشگاه بخرم..تا رسیدم غرفه، خانم فروشنده گفت همین الآن اینجا بودند اما رفتند؛ اگر بگردی پیدای شان میکنی. اما در آن شلوغی…! کتاب را نخریدم و چقدر حرصی شدم که در چند قدمی خرید کتاب با امضای نویسنده اش بودم ولی این فرصت را از دست دادم.. تا چندسال پیش که اهل امضا گرفتن نبودم، این کارها بی خود بنظرم میآمد اما حالا داشتن کتاب با امضای نویسنده با خطاب به من، یک حال و هوای خاصی به کتاب میدهد که دوست ش دارم… کتاب فروشی سوره مهر، چشم نواز بود..در عرض چندهفته ای که آنجا را کشف کرده کتاب فروشی سوره مهر، چشم نواز بود..در عرض چندهفته ای که آنجا را کشف کرده بودم چندین بار سر زده بودم بدون هدف و فقط گشته بودم و نگاه کرده بودم… دل را زدم به دریا و به خودم متلکی پراندم که پولی که از پس پرداخت ش برمیایی مانع ت شده!؟چرا!؟مگر چه خرج واجبی داری که فکر میکنی از آن باز میمانی!؟؟…. کتاب را خریدم . . . از نزدیکی های ظهر شروع ش کردم و نزدیکی های اذان صبح تمام… یاد دوران دبیرستان افتادم..یاد “بی وتن” خوانی ام..یاد شب هایی که تا میتوانستم بیدار میماندم و با نور کم پذیرایی میخواندم ش..کشش کتاب مجال اندکی استراحت را بهم نمیداد… حالا آن روزها تکرار میشد.. آن هم برای منی که از خواندن متن های طولانی حسابی فراری شده بودم.. منی که چک کردن موبایل م، بر همه ی کارهای م حتی امتحان میان ترم، اولویت داشت.. حالا ساعت ها روی تخت نشسته بودم و غرق در کتاب بودم..دقیقا “غرق”…. چقدر حال م خوب بود این مدت چقدر حال م خوب است یک حال عجیبی دارم انگار که با دلی شکسته رفته باشم حرم و یک دل سیر با امام رضا حرف زده باشم انگار که از اعتکاف برگشته باشم و بخواهم هرطور شده این حال خوب را حفظ کنم.. کاش و بخواهم هرطور شده این حال خوب را حفظ کنم.. کاش میشد این حس و حال م را داخل شیشه ای محبوس میکردم..نگه ش میداشتم..برای بعدا ها که دوباره سراغ ش بروم و حالی تازه کنم… کاش میشد با این حال باقی بمانم.. حال عجیبی دارم دل م میخواد چندروزی را حداقل، بدور از دغدغه های روزانه ام سپری کنم..دلم تنهایی میخواهد..دلم خلوت میخواهد.. نه.. اینها بهانه است دل م حرم میخواهد و یک زیارتنامه و یک صحن گوهرشاد و یک پنجره فولاد و دعای…جامعه کبیره…/ mehraban_341 #پنجشنبه_فیروزه_ای #سارا_عرفانی ***
نمی تونستم چشم ازش برداردم. دوازده شب بازش کردم.
پنجشنبه فیروزه ای، داستان فاخر، خیلی ها در زمره داستان های امیرخانی و سید مهدی می ذارنش. واقعا هم هست. ولی خب قلمش به قدرت و پختگی اونا نشده هنوز. یکم زیاد توصیف ریز می کنه ولی خیلی قشنگه.
امام رضا، عشق، طلب، وصل
تازه دو ظهر خوابم برد. الانم که مثلا خواب بودم. همش داستانو خواب می بینم. همش محمد اصفهانی تو سرم می خونه:
پیدا نمی شدی تو
شاید که مرده بودم
نمی دونم چه کلامی در وصف و تعریفش بگم. انگار تمام تفکرات عرفانیم مذل و مدل ذهنیم مکتوب شده باشن و جلو چشمم به رقص آیند. چقدر واقعی و عمیق. انگار لحظه لحظه شو حس کردم. گفت به پا نمی مالم زشته، بی حرمتی می شه. چه جورم شفا گرفت. دیوانه م کرد.
مقام رضایت و تسلیم دیدی چه سخته ولی تا بهش رسید… از خود گذشت. از عشق گذشت. از تعلق گذشت.
بهترین نماز زندگیم رو خوندم. تمامش ذکر عشق بود. انگار هر ذکری گفتم مفهوم عشق داشت.
یعنی چطور یه کتاب می تونه اینقدر خوب باشه. خدا بهت خیر و برکت اخروی بده خواهر. قلمت سبز باد و فیروزه ای بیشتر دوست داری البته.
حق عوضت بده ان شاالله.
abandoX78
*** چندماه پیش بود که راحیل خبر رونمایی از یک کتاب را بهم داد، نویسنده یکی از بستگانشان بود. کتاب در اوج امتحاناتم به دستم رسید و حوالی همین روزها شروع کردم به خواندن پنج شنبه ی فیروزه ای اسمش را که بار اول شنیدم خیلی به دلم نشست قطعا به خاطر کلمه ی فیروزه ای بود که همه میدانندمن چقدر این رنگ را عاشقم مقدمه را خوب خواندم،استاد سمسارهایم همیشه میگفت نویسنده ها حرفای خوبی در مقدمه ی کتاب هایشان برآی گفتن دارند یکی از خنده دارترین سوال های ذهن من اینست که اگر روزی نویسنده شدم کتاب را به چه کسی هدیه کنم؟به بابا یا احیانا کسه دیگری که در زندگی من حضور دارد کتاب تقدیم شده بود به سلمان، یکی از شخصیت های اصلی داستان که بعدا فهمیدم سلمان از آن دسته آدم هاییست که بهشت به دنبال او میدود نه سلمان به دنبال بهشت…. کتاب داستان یک اردوی پرماجرای دانشجویی به مشهد است که در خلال آن عاشقانه ی پاک و معصوم سلمان و غزاله نیزروایت میشود که سه سال صبر بوده و به وصال نرسیدن… اوایلش کتاب من را دقیقا در موقعیتی قرآر میداد که در حال حاضر قصد دوری از آن را داشتم و برآی خودم تجویز کردم که خواندنش را به چندماه دیگر موکول کنم ولی جاذبه ی کتاب انقدر زیاد بود که ۲۴ساعت بیشتر طاقت نیاوردم و باز شروع کردم به راحیل پی ام دادم گند زدم به کتاب از بس گریه کردم گفت :ساجده اولین نفری نیستی که کتابو خیس میکنی بماند که گریه های من دلایل خیلی خاص خودش را داشت غزاله ی این کتاب خیلی شبیه من بود،اصلایک جاهایی میشد خود من پنج شنبه ی فیروزه ای خیلی با رمان های دیگر فرق داشت به نظرم سراسر آموزش بود آموزش های غیر مستقیمی که ذهنم را خیلی درگیر کرد کتاب دیالوگ هایی دارد که این روزها خیلی کم شنیده میشوند مثلا یک جایی غزاله میگوید سلمان دوست ندارد ارتباطی باهم داشته باشیم حتی یک پیامک میگوید دوست ندارد مقدمه ی زندگی آسمانیمان مثل این دوستی های کوچه و خیابان باشد و زخم و زیلی شود و اینطور میشود که تمام حرفایشان را برآی هم مینویسد که بعدترها آن هارا باهم بخوانند کتاب را که بخوانی سفر بعدیت به امام رضا قطعا خیلی فرق خواهد داشت با سفرهای قبلیت چرا که کتاب اداب زیارت را طوری یادت میدهد که دلت پرپر میزند که زودتر طلبیده شوی وبروی کتاب پر است از حس آرامش کتاب عجیب بوی خوش حرم یار میدهد 373 صفحه با امام رضا کتاب میخوانی و در قلب حرمی اسم فصل آخر کتاب وصل است، اولش به خودم گفتم خب حتما سلمان و غزاله در این فصل بهم میرسند… اما به آخر کتاب که رسیدم فهمیدم مفهموم از وصل چیز دیگری بود قشنگترین مفهوم ممکن…(باید خودت کتاب را بخوانی) کتاب دم دمهای اذان صبح تمام شدو دلم زیارت جامعه کبیره خواسته بود، منی که قبلا حتی به تعداد انگشتان دست هم این دعا را نخوانده بودم تو هم بعد از خواندن کتاب با زیارت جامعه انس بیشتری میگیری گفتم که اول برآی خودم تجویز کردم که کتاب را چندماه بعد بخوانم، حالاکه فکر میکنم میبینم دقیقا خدا خواست که من در همین روزها کتاب را بخوانم من درلابه لای خطوط ساده ی همین کتاب جوآب خیلی از سوالاتم را پیدا کردم و آرام شدم میبینی نسخه های درمانی خدا همیشه چقدر موثر تر است تا تجویز های خودمان؟؟ ساجده سادات منتجبی نیا ***
سارا مستغاثی *** خانم عرفانی عزیز… سلام. بعد از خواندن کتاب پنجشنبه ی فیروزه ای، بی اغراق حال عجیب و غیر قابل وصفی را تجربه کردم که قلبم را سرشار از آرامش و محبت کرد. و چقدر خوشبخت بودم که چند روز قبل از سفرم به مشهد، توفیق خواندن پنجشنبه ی فیروزه ای نصیبم شد….. بی تردید پنجشنبه ی فیروزهای یک باقیات الصالحات است، برای شمایی که بی شک قلبتان به حب علی ابن موسی الرضا “ع” گره خورده… حیف که بیش از این توان وصف حالم را ندارم. و حالا اینجا، در حرم امام مهربانیها، آقای رحمت و عطوفت و رأفت دعاگوی شما و همه ی غزاله ها و سلمان ها هستم…. بسیار از کتابتان آموختم و امروز با هر خط از دعای جامعه ی کبیره اشک ریختم و آرزو کردم که ما هم روزی “التامین فی محبه الله….” شویم و از مما تحبونمان انفاق کنیم!… محتاج دعای خیرتان هستم و مشتاق دیدارتان… التماس دعا… علا زیدلو ***
تو ماه رمضون که اینستاگردی می کردم با این کتاب آشنا شدم و تصمیم گرفتم سفارش بدم و بخرم.
اولاش که می خوندم گفتم مردم چه الکی از یه چیزی تعریف می کنن و از این حرفا. وسطاش و یه کم به آخراش که رسیدم گفتم کاش مثل غزاله دل گنده بودم، یا اصلا کاش مثل سلمان بودن تا اون حد خووووووب.
الان که تمومش کردم می گم چه خوب که اینجایی هستم که سلمان و غزاله به خاطرش برنگشتن شهرشون، چه خوب کتابی بود.
و به خانم عرفانی هم می گم چه خوب بود، یه دنیا ممنون.
zahraaaaaaa_ ***
پرستو صالحی *** بسم الله… خیلی خوب بلد نیستم کلمات را کنار همدیگر قطار کنم و شاید بهتر آنست که بگویم اصلا بلد نیستم اما دلم میخواست میتوانستم در کالبد کلمات بدمم تا بتوانم حق مطلب را ادا کنم و باز می دانم نمیشود… بعضی مواقع که با خودم خلوت میکنم دلم به حال خودم میسوزد و به حال بعضی هم لباسهام غبطه میخورم که چه زیبا خودشان را عزیز دردانه خدا کردند و چه زیباتر خدا نازشان را خرید. البته این غبطه فقط به حال بعضی هم لباسهام نیست، حتی شده به حال بعضی غیر هم لباسهام هم غبطه بخورم. یکی همین جلساتی که شعرا میرسند خدمت حضرت اقا و بعضی شان انقدر هنرمندانه حضرتشان را میخندانند که دلم میخواهد من هم هنری داشتم… بهانه خوبی بود برای هدیه دادن به عزیزی که بالیست برای پروازم و امیدوارم من هم برای او … هدیه ایی که من هم میتوانستم از آن استفاده کنم. اسمش به گوشم خورده بود و گفتم شاید هدیه مناسبی باشد و خلاصه خریدمش… دیروز تمام شد… با پارگرافهایی از کتاب خندیدم و با پارگراف هایی اشک ریختم. آنقدر ارتباط خوبی با سلمان و حسن و غزاله و مریم و صدف برقرار کردم که پریشب قبل از تشرف به خادمی حضرت بی بی به همسرم گفتم خیلی دلم میخواست به نیابت از غزاله و سلمان و بقیه بچه های اردو این شیفت را میرفتم… حال کتاب و نویسنده انقدر خوب بود که با هنرش به زیبایی و ظرافت خواننده را خواندن ادب فنای مقربان و جامعه کبیره هدایت می کرد. خیلی ظریف و هنرمندانه به پیش زمینه ذهنی غلطی که در بین بعضی مردم جا افتاده است جواب دادید. مثلا در قصه دست رساندن و بوسه زدن بر ضریح یا دانستن اسم پیش نماز و … حتی اگر هیچ خواننده ای به سمت خواندن جامعه کبیره و ادب فنای مقربان نرود و صرف خواندن رمان، پنجشنبه فیروزه ای را در دست بگیرد خیلی از پیش زمینه های ذهنیش بهتر میشود… حفظ حریم و حدود های عاشقی که درنهایت موجب از خود گذشتن می شود، خیلی زیبا و هنرمندانه به رشته تحریر در آمده. خیلی مواقع ما در منبرهایمان هم نمیتوانیم جملات رو به روانی و سادگی قصه شما بیان کنیم و شما در این کتاب خیلی روان و زیبا جملات را کنار هم نشاندید. و خیلی نکته های خوب دیگر که حال دل من طلبه را هم خوب کرده و همسرم از گرفته این هدیه هر روز بیش از روز قبل به شعف می آید… بهترین ها را برای خودتان، همسر بزرگوار و دو فرزندتان از خداوند متعال میخواهم. خیلی دلم میخواست بیشتر تشکر کنم از نوشته تان که باری از دوش من طلبه برداشته و خیلی ظریف به نکاتی ورود پیدا کرده که قطعا دغدغه ی من و خیلی طلبه های دیگر است اما واقعا نمیتوانم در قالب کلمات تشکر کنم… هرچند قطعا نیاز به تشکر همچون منی نیست چرا که خود حضرت امام رضا و امام هادی نوشته تان را خریده اند. ابراهیم نصیری ***
*** کتاب ها چند دسته هستند: دسته اول آنهایی که انسان از خواندن شان پشیمان می شود و احساس می کند وقتش را تلف کرده و حتی حاضر نیست آن را در کتابخانه اش بگذارد چون فکر می کند مایه آبروریزی ش هستند. دسته دوم کتابهایی هستند که بعد از خواندن شان احساس بی تفاوتی به آدم دست می دهد؛ نه خیلی خوشحال نه خیلی ناراحت. این کتابها جایشان توی کتابخانه است. دسته سوم کتابهایی که آدم از خواندن شان به وجد می آید و خدا را شکر می کند که این کتاب سر راهش گذاشته شده. اینها جایشان توی کتابخانه نیست و باید دست به دست بین دوستان بچرخند که آنها هم استفاده کنند. دسته چهارم هم آنهایی هستند که موقع خواندن آدم دوست دارد زودتر تمامش کند. بعد از خواندن هم اینقدر به وجد می آید که دوست دارد دوباره از اول با دقت بیشتر بخواند. این کتابها هم باید دست به دست بچرخند هم باید توی کتابخانه بدرخشند برای همین لازم است که دو تا نسخه ازشان داشته باشیم. پنجشنبه فیروزه ای جزء دسته چهارم بود. بماند که من یک نسخه هم ندارم. هر کسی با خواندن این کتاب ممکن است خیلی چیزها دلش بخواهد ولی حس مشترکی که بین خواننده ها ایجاد می کند خواستن زیارت امام رضاست. یک زیارت با معرفت… اما جدای از اینها یک چیزی را خیلی دلم خواست. یعنی قبلا هم می خواست ولی الان دوباره هوایی شدم. نهایت آرزوی هر معمار یا هنرمند مذهبی ای این است که برای حرم ائمه طرح بزند و اجرا کند. خوش به حال سلمان… ان شاالله روزی بیاید که همه بچه مذهبی های معمار و هنرمند دور هم جمع شوند و برای بقیع و حرم حضرت زهرا طرح بزنند. marzieh725
*** زیاد اهل رمان خوندن نیستم. یعنی اصلا اهلش نیستم. ترجیح می دم کتابی بخونم که با واقعیات بیشتری آشنا بشم تا اینکه رمان بخونم. البته من طرفدار سریال های آبکی خودمون هم هستم. با اینکه اونها هم یک سری تخیلات هستند. ولی خب شاید چون از نظر روانشناسی فرد بصری هستم ترجیح می دم فیلم داستانی ببینم نه اینکه داستان بخونم. رمان خوندن هام بیشتر خلاصه می شن به کتابهایی در زمینه های دفاع مقدس یا عاشورایی. پس تجربه و سواد نقد این کتاب رو ندارم. اما خود این کتاب برام تجربه خوبی بود چون چند تا نکته قشنگ یاد گرفتم. مثلا: به نیابت حضرت عزرائیل به زیارت برم یا ثواب کارهام رو اهدا کنم به فرشتگان مقرب خدا؛ در حالیکه واقعا همچین چیزی اصلا به ذهنم نرسیده بود و بالاخره یه روزی با ایشون روبرو می شم به قولی نمک گیرشون کنم شاید مرگ راحت تری داشته باشم. دیگه اینکه من متاسفانه تا حالا زیارت جامعه کبیره رو نخوندم با خوندن این کتاب خیلی دلم می خواد این زیارت رو با معنی حتما بخونم تا ائمه رو شاید بهتر درک کنم و بشناسم. ye_moharami ***
سید رضی *** خیلی قشنگ بود. می تونم بگم همیشه دوست داشتم کتابی که توش عشق پاک ذکر بشه بنویسم یه بار هم نوشتم اما خیلی جالب نشد. اما پنجشنبه فیروزه ای یه رمان عاشقانه مذهبی دانشجویی بود و من به شخصه نویسنده این اثر رو تحسین می کنم. تحسین می کنم به خاطر بیان مذهبی واقعی در کتاب. تحسین می کنم به خاطر بیان عاقبت بعضی کارها. تحسین می کنم به خاطر امام رضایی بودن داستان و یاد دادن برخی مفاهیم در داستان به مخاطب با زبان نرم و لطیف نویسنده. تحسین می کنم به خاطر عشق پاک. خوشحالم خود نویسنده هم مذهبیت و اعتقاداتش را تمام و کمال دارد و از طرفی مادر دو دختر خوشگل است و از آن طرف هم نقش مادری را به نحو احسن انجام می دهد. gomnam1336 ***
۸۶۹۶jnt *** معمولا کتاب هایم را در نمایشگاه کتاب می خرم. به اندازه ی یک سال. هم برای خودم هم برای بچه ها. اما اتفاق هم می افتد که در خارج از نمایشگاه کتاب بخرم. مثل پنجشنبه ی خوب ۲۸ اسفند! از کتابفروشی کیهان. و جمعه ی گذشته که مهربان همسر از صبح تا شب در منزل نبودند با خیالی راحت خانه و زندگی و بچه ها را رها کرده و خواندیمش. خیلی ها از خوبی و زیبا بودن و… این کتاب گفته اند. اما من جور دیگر می گویم. تسلط نویسنده بر شناختن حرم امام رضا مشخص است. این که مثل بعضی رمان های مذهبی نیست که طرف در خیال خودش یک جایی را وصف کند. یک حس خوب و قشنگ به تو می دهد. از ریزه کاری های مسجد دوست داشتنی گوهرشاد تا رواق ها، صحن جمهوری، باب الجواد، پیاده روی زیاد صحن جامع رضوی، دارالولایه، حتی دور بودن های دستشویی های حرم! به غیر از بست شیخ بهایی. از کاشی کاری های گلدسته های مسجد گوهرشاد، از این فکر که گلدسته ها از روی زمین ایستاده اند! از خود درگیری بعضی از ما خانم ها با سنجاق روسری مان، از دوست نداشتن بعضی مامان ها از مقنعه سرکردن دخترهایشان! در جای جای کتاب لبخند به لبم آمد. این که فکر های یک زائر را بگوید! از علیکم بالچتر! گفتن های ما به رفقای آستان قدس و در زیر آفتاب نشستن های صحن جامع رضوی! از نصفه رها کردن زیارت جامعه. از بحث های همیشگی در صف نماز جماعت که نماز مسافر و… از حسرت همیشگی ما خانم ها به خاطر یک دل سیر!! وضو نگرفتن در حوض های حرم. از صف های نماز باشکوه مسجد گوهرشاد زیر آبی آسمان، از مشکلات اردوهای دانشگاه که نویسنده به خوبی به آن واقف است. از آقای سعیدی که آدم دلش می سوخت برایش! از مهربان شدن آدم ها در حرم، حتی اگر بیرون مثلا فروشنده ی خوبی نباشند. از لگد خوردن های همیشگی، در صف نماز و وقت زیارت و… از سرگرمی های نسل امروز، از شخصیت شهاب که من دوستش داشتم! از سلمان و عشق پاکش، از سلمان و آرامشش، از سلمان و غیرتش که این روزها یافت می نمی شود! و سلمان منا اهل البیت! حتی احساس می کنی خودت جای غزاله هستی با آن همه احساس مشترک از زیارت اماممان. یک رمان به ظاهر عاشقانه ولی واقعا عاشقانه، یک رمان به روز مذهبی. خانم عرفانی عزیز قلم تان حول محور خودش بگردد. نسلتان تا همیشه تحت عنایات ویژه حضرت سلطان. سادات فاطمی ***
*** بعضی از نویسنده ها هستند که خوب می نویسند. اصلا نویسنده باید خوب بنویسد. اما بعضی هاشان جوری می نویسند که گیرتان می اندازند، گوش تان را می گیرند و می پیچانند. شما را می نشانند و تمام چیزهایی که ازشان فرار می کردید را یک به یک بهتان گوشزد می کنند. اسیر می شوید. یک اسیری لذت بخش. یک اسیری آدم کن. بعضی کتاب ها شما را به عنوان مخاطب تحویل می گیرند اما وقتی قرار است شما را پس بدهند، منگ می شوید که تمام… که ای بابا من مانده ام در کتاب و کتاب تمام شد. ای دل غافل. این من قبل کتاب نیست. این من می خواهد من بهتری باشد. خیلی بهتر… بهتر از غزاله… بهتر از سلمان مهسا کاظمی ***
۸۶۹۶jnt
***
هفته پیش فصل اولش را خواندم. اما در شلوغی امتحانات دانشگاه نشد ادامه بدهم تا اینکه امروز بعد از نهار خواستم دراز بکشم که یادش افتادم و خواندنش همانا و تمام کردنش همان!
همیشه موقع خواندن توصیفات رمان های خارجی جای خالی رمان ایرانی با توصیفات مکان ها و حالات افراد امروز جامعه را حس می کردم. اما این کتاب این قضیه را به خوبی پوشش داد. نمی توانستم کتاب را رها کنم. خیلی خوب بود.
اردوی دانشجویی نفرات برتر گروه های مختلف دانشگاهی در مشهد. و این بین ماجراهای مختلف افراد. ماجراهایی گاه مرتبط و گاه منفرد. توصیفات بسیار دقیق و خوب بود. حس ها به زیبایی به خواننده منتقل می شد. پا به پای سلمان و غزاله در حرم امام رضا می رفتم برای زیارت. زیارتی با معرفت.
خط سیر داستان خیلی خوب بود. مخصوصا در مورد غزاله که آرام آرام پیشرفت کرد و اوجش در زیارت آخر…
مشکلات فردی و اجتماعی هم خوب بیان شده بود. هم مشکل ازدواج، هم روابط نادرست، هم زیارت بدون فهم و… خوشبختانه نویسنده به اوضاع کنونی خوب آگاه است و قصد پوشاندن ایرادات و مشکلات را ندارد.
چقدر رابطه سلمان و غزاله خوب بود. چیزی که کم می بینیم. توصیه سلمان به غزاله در مورد نحوه رابطه شان در پیامک و چت و میل واقعا عالی بود و چقدر رعایتش به جوان ها کمک می کند.
انتخاب نام سلمان هم خیلی خوب و هوشمندانه بود.
این رمان عاشقانه مذهبی را حتما بخوانید.
محمدرضا خراسانی زاده
***