اولین چیزی که از من چاپ شده، برمی گرده به هفت سالگی م.
اون زمان کانون پرورش فکری یک مسابقه گذاشت از خاطره ی مشهد که ما از طریق برنامه کودک متوجه شدیم. من تازه نوشتن یاد گرفته بودم و خودم، خاطره ای که از سفر مشهد داشتم خیلی ساده و کودکانه نوشتم. بعدا متوجه شدم اکثر برنده ها، خاطرات شون خیلی جدی تر و با اتفاقات پیچیده و خاص و عجیب بوده… فکر کنم من کوچکترین برنده ی مسابقه بودم.
خاطره اون چند لحظه گم شدن… اون پنج دقیقه… و اون مرد ریش سفیدی که دستمو گرفت تا مادرم رو پیدا کنم هنوز تو ذهنمه… با عرقچینی که سرش بود… اون مرد ریش سفید مهربان…