چهارشنبه مورخ ۰۴/۰۶/۱۳۹۴ اداره کل کتابخانههای عمومی استان تهران جلسۀ نقد و بررسی کتابی با عنوان «پنجشنبه فیروزهای» را در ارتباط با هفته کرامت در کتابخانۀ عمومی علامه حلی برگزار کرد.
گزارش این مراسم به شرح زیر است.
کارشناس و مجری برنامه:
ضمن عرض سلام و ادب و احترام خدمت حضار محترم؛ «پنجشنبه فیروزهای» کتابی است با ۱۷۳ صفحه در قطع رُقعی به شمارگان ۲۲۰۰ نسخه که در سال ۱۳۹۳ از سوی انتشارات نیستان چاپ و انتشار یافت. نویسندۀ کتاب خانم سارا عرفانی است که در این جمع حضور دارند. ایشان در سال ۱۳۶۱ در تهران متولد و در رشته الهیات با گرایش فلسفۀ اسلامی از دانشگاه شاهد موفق به اخذ مدرک کارشناسی شدند. از ایشان در سه عرصۀ داستاننویسی، زندگینامهنویسی و گزینش و گردآوری کتابهایی منتشر شده از جمله: لبخند مسیح، هدیۀ ولنتاین، از جنس خدا، سردار استقامت، پروانهای که سوخت، عطر عطش. تا آنجا که از آثار نویسنده برمیآید او در موضوعاتی چون دفاع مقدس و ادبیات آیینی فعالیت دارد. پنجشنبه فیروزهای در گونۀ رمان آیینی است که تِم اصلی آن زیارت و انگارههایی است که نویسنده از زبان شخصیتها بیان میکند، اگرچه رمان دارای موضوعات فرعی اجتماعی نیز هست. کتاب از یک پیشدرآمد و هفت فصل تشکیل شده است. نویسنده از دو راوی استفاده کرده، یک دختر و پسر دانشجو که به شرح سفر زیارتی گروهی از دانشجویان به مشهد میپردازند، این شرح بیشتر به شرح سفر درونی میماند که با بازگشت به خویشتن، بازگشت به گذشته درونی شخصیتهای اصلی و فرعی همراه است. این یک معرفی کوتاه در باب کتاب بود پیش از اینکه به سخنان نویسنده و منتقد محترم این جلسه آقای احسان عباسلو پرداخته شود.
مجری:
در ابتدای سخن از نویسنده میخواهم تا درباره آغاز حرفه نویسندگی و اساتید خود سخن بگوید.
سارا عرفانی: من تقریباً از سال سوم دبیرستان و ۱۶یا ۱۷ سالگی نویسندگی را به صورت غیرحرفهای شروع کردم و در همان دوران یک رمان ۳۰۰-۲۰۰ صفحهای با موضوع دفاع مقدس نوشتم که چون کار اولم بود و تجربهای در این زمینه نداشتم خیلی مناسب چاپ و انتشار نبود. بعدها همان کار را در سوره مهر خدمت آقای احمد دهقانی ارائه دادم و ایشان یک سری نکات را متذکر شده و راهنماییهایی کردند و از من خواستند که تجربیات خودم را از زندگی بنویسم. ایشان به من گفتند که اگر هم به مبحث دفاع مقدس علاقه دارم فعلا برای نوشتن در این عرصه زود است. تصمیم گرفتم تا مطالعاتم را بیشتر کنم و از نکاتی که ایشان گوشزد میکردند بهره برده و کمکم توانستم کارهای جدیتری ارائه کنم و به صورت حرفهای از ۲۱سالگی با چاپ کتاب لبخند مسیح وارد دنیای نویسندگی شدم.
مجری:
لطفاً معرفی کوتاهی از دو کتاب لبخند مسیح و هدیۀ ولنتاین ارائه دهید.
عرفانی: کتاب لبخند مسیح ماجرای دختر جوانی است که در یک آموزشگاه زبان فعالیت میکند. او مترجم زبان انگلیسی است و در فضای مجازی با مردی به نام نیکُلاس آشنا میشود. نیکلاس از طریق وی به تدریج به دین اسلام علاقهمند و سوالات خود را در این زمینه از شخصیت دختر داستان میپرسد ولی او اطلاعات زیادی در این زمینه ندارد. نقطۀ چالش داستان از همین مساله آغاز میشود و دختر در پی این میرود که پاسخ مناسبی برای سوالات پیدا کند. هدیه ولنتاین نیز یک مجموعه داستان است، داستانهای کوتاهی را که من از ابتدای کار نویسندگی نوشته بودم در این مجموعه جمع کردم. بعضی از داستانها از زبان همسران شهیدان است و چند داستان نیز در رابطه با دغدغههای جوانان امروزی است.
مجری:
شما در یک گفتوگو اشاره کرده بودید که داستانهای من تِم مذهبی دارد، علت این گرایش چیست؟ داستانهای آیینی سابقهای به درازای تاریخ دارد، اگر امکان دارد تاریخچهای از داستاننویسی آیینی را بیان کنید؟
عرفانی: من خود در رشته الهیات گرایش فلسفه اسلامی تحصیل کرده و علاقۀ ویژهای به این مباحث دارم. دوست دارم تحصیلاتم را هرچند به صورت غیرحرفهای در حوزه مسائل اندیشهمحور ادامه دهم و در این زمینه فعالیت کنم؛ لذا داستانهایم نیز بیشتر آمیزهای دینی– فلسفی دارد. من سعی کردهام در حوزه داستاننویسی آیینی بیشتر به بحث قصهپردازی و داستان بپردازم، فکر میکنم مخاطب دوست دارد داستانی جذاب با تمام ویژگیهای مختص به داستاننویسی بخواند. نمیدانم چقدر موفق شدهام اما تلاش من در این زمینه است. من معتقدم اگر حتی قرار است داستان دینی نوشته شود اول باید داستان باشد و مخاطب را جذب کند، همه چیز سرجای خودش باشد. شخصیتپردازی، قصه و طرح درست باشد، و اگر حرفی برای گفتن دارد در قالب دینی به مخاطب ارائه دهد. من چنین دیدی دارم پس خیلی به دنبال طرحهای خاص داستان آیینی نرفتم. بعضی از دوستان معتقدند که ابتدا باید به تعریف کاملی از داستان آیینی رسید و سپس در این زمینه داستان نوشت، این دیدگاه از نظر من قابل احترام است ولی من با دیدگاه خودم پیش رفتم.
مجری:
هنر چیزی جز دید یا شهود نیست، یکی از مؤلفههای داستانهای آیینی نیز شهود است. اگر مکانیزم آفرینش اثر ادبی را در ملاحظه و مکاشفه خلاصه کنیم، میخواستم از ملاحظههای شما پیش از نوشتن اثر یعنی همان خاطرات، دیدهها و انسانهایی که به نوعی الگوی شخصیتهای داستانهای شما هستند سؤال کنم؟
عرفانی: نوشتن این کتاب خیلی با برنامهریزی پیش نرفت. من به زیارت امام رضا(ع) رفته بودم و قبل از آن قصدی برای نوشتن این رمان نداشتم. در همان فضای زیارت نیت کردم تا کاری با این موضوع بنویسم تا جذابیتهای لازم را به خصوص برای قشر جوان داشته باشد. پس از آن نیز چند ماه به فکر طرحی بودم که با موضوع زیارت نیز هماهنگ باشد و باعث دلزدگی مخاطب نشود. من به خاطر بچههایم شب تا صبح روی این اثر کار کردم و این سکوت شبانه و آرامشی که در شب وجود دارد، همچنین ارتباط معنویای که سعی میکردم قبل از کار با امام هشتم شیعیان داشته باشم، مرا امیدوار کرد که این اثر به قلب مخاطب نفوذ کند. تلاش خود را کردم تا این اتفاق بیافتد و باید دید که آیا موفق شدهام یا نه؟
مجری: اگر دوستان سوالات یا انتقادی بصورت مکتوب یا شفاهی دارند مطرح نمایند.
یک منتقد: در ابتدای اثر با دو بیت از حافظ نوشته شده است که این ابیات به مولانا نسبت داده شده!! و اشتباهی است که توی ذوق میزند. لطفا در این زمینه توضیح دهید؟
عرفانی: بله؛ این یک اشتباه چاپی است که نباید اتفاق میافتاد.
منتقد: چطور اشتباه چاپی است؟؟ این دو اسم که اصلا شبیه هم نیستند؟؟!
مجری:
به هرحال اشتباه پیش میآید؛ اما این درنگ جنابعالی بسیار خوب است. از خانم عرفانی در این بخش دعوت میکنیم به خواندن برشی کوچک از کتاب بپردازند.
مجری:
در این بخش به نقد و بررسی کتاب توسط جناب آقای احسان عباسلو میپردازیم. او کارشناس ارشد رشته زبان و ادبیات انگلیسی و متولد ۱۳۴۵ در تهران است. ایشان دو کتاب با اسامی واهمههای سرخابی و کلاژ با همکاری انتشارات هامون به چاپ رسانده و داوری جشنوارههای متعددی نظیر کتاب سال، کتاب ماه، جایزه جلال، جایزه پروین و جایزه دفاع مقدس را برعهده داشتند. در این جلسه در فضایی صمیمانه سعی میکنیم تا با گفتوگو به همراه ایشان به نقد و بررسی کتاب پرداخته شود.
عباسلو:
با سلام و احترام و عرض تبریک به مناسبت هفتۀ کرامت، شاید اگر دوستان حاضر در جلسه کتاب را از پیش میخواندند، نشست پربارتری حاصل میشد. چون بحث طوری است که به محتوا اشاره خواهد شد لذا لازم است که دوستان کتاب را از قبل نگاهی کرده باشند. این نشستها با تعامل مثبت و خوب مخاطبین، منتقدان و نویسنده پربار خواهد شد.
مجری:
این جلسات آغازین ما است که با کمک آقای نیک نام مدیرکل استان تهران شکل گرفته است و به تدریج مشارکتها بهتر خواهد شد. جناب عباسلو لطفاً نمایی کلی از این کتاب به ما بدهید؟
عباسلو:
طبیعتاً عنوان کتاب ما را به سمت و سوی محتوای کتاب راهنمایی میکند. پنجشنبه فیروزهای اسمی نمادین است، نامگذاری برای داستان معمولاً یا نمادین صورت میگیرد یا اسامی خاص به تناسب محتوا یا ذهنیت خود نویسنده انتخاب میشود. نامگذاری کتاب از بخشهای مهم آن است که معمولاً پیشنهاد میشود از ابتدا در نظر گرفته نشود. اسم این کتاب بسیار زیباست، دو نماد مذهبی در عنوان کتاب به کار رفته است. پنجشنبه وقت دعا و بر سرِ مزار رفتن است، در عین حال فیروزه رنگ و نماد سنتی برای مکانهای دینی مخصوصاً مسجد و حرم است. این نام، هم غیرمستقیم صحبت میکند و هم در فضاسازیِ مناسب به داستان کمک میکند.
فضاسازی از ابتدای داستان بسیار مهم است. بسیاری از مدرسین داستان نویسی با فضاسازی شروع میکنند چون باید خواننده را رفتهرفته به فضای داستانی ورود داد. شروعهای مختلفی نیز در داستان وجود دارد. یک نوع آن شروع ناگهانی است که معمولاً با دیالوگ وارد داستان میشویم، یک نوع شروع دیگر شروع سنتی است که در واقع همان یکی بود یکی نبود معروف خودمان است؛ یعنی در ابتدا مقدمهچینی صورت میگیرد و سپس وارد داستان و نقاط اوج میشویم.
انتخاب شروع بستگی به موقعیت داستان و سلیقه خود نویسنده دارد. عنوان میتواند به شروع داستان کمک کند و میتواند ذهنیت ابتدایی را ایجاد کند. عنوان میتواند عمداً ذهن مخاطب را پرت کند تا در انتها شوکی به مخاطب وارد شود. باید سعی شود که از اشتباه به خصوص در ابتدای داستان پرهیز شود، اشکالی که در تایپ نام شاعر در فصل اول صورت گرفته بود نکته خوبی بود که اشاره شد و باید مراقب این اشتباهات بود، چون گشایش داستان از مهمترین بخشهای آن است. مخاطب ابتدا صفحات اول را مطالعه میکند تا ببیند که آیا از داستان خوشش میآید و آیا داستان با خط فکری او همخوان است یا نه؟ اگر تعامل و ارتباط برقرار شد به احتمال زیاد کتاب خریده شده و تا انتها خوانده میشود، پس گشایش داستان از لحاظ بازاری و تخصصی دارای اهمیت است. پایاننامههای زیادی در مقاطع فوقلیسانس در ارتباط با گشایش داستان نگاشته شده است.
گشایش داستان ضرورتاً در پاراگراف اول صورت نمیگیرد. گشایش داستان میتواند در صفحات اولیه پس از پاراگراف اول و یا حتی گاهی از عنوان و طرح جلد کتاب نیز صورت گیرد. راههای زیباسازی گشایش گوناگون است. هر داستان یک سری متعلقات غیرداستانی دارد، این متعلقات جزئی از داستان نیست اما برای زیباسازی متن استفاده میشود مثل استفاده از شعر یا نقلِ قول در ابتدای داستان.
داستانها به دو علت خوانده میشوند؛ لذت بردن و یادگیری. از این منظر ادبیات از زمان هوراس رومی به دو دسته تعلیمی و ادبیات لذت تقسیمبندی شده است. ادبیات دینی ما که اسم این کتاب مشخصاً در این دسته قرار میگیرد ادبیات تعلیمی است. اما امروزه میگویند حتی اگر میخواهید تعلیم بدهید آن را با لذت قاطی کنید. از نظر من بهترین ادبیات برای عصر امروز ادبیاتی است که تلفیقی از لذت و تعلیم باشد پس باید به جنبههای لذتبخشی داستان تأکید ویژهای داشت تا مخاطب جذب شود.
اما لذت در کجاست؟ بخشی از لذت در فرم داستان است و این فرم تنها به معنای انتخاب واژه نیست. فرم داستان میتواند به صفحهآرایی، طول خطها و طول بندهامرتبط باشد چرا که قرار است داستان لذتآفرینی کند و بخشی از این لذت بصری است و ما نمیتوانیم لذت بصری را از خواننده بگیریم. اگر صفحه پر از واژه و کلمه باشد این لذت از خواننده گرفته شده و چشم او خسته میشود. همه اینها باید در گشایش داستان رعایت شود. مسئله دیگر نامگذاری است، اسمگذاری فصول نیز امری مهم محسوب میشود.
داستاننویس باید سعی کند متفاوت باشد، اگر متفاوت نباشید دیده نمیشوید. تفاوت است که هویت شما را میسازد. تفاوت در بازیهای فرمی به وجود میآید. فرمالیستها معتقد بودند که تمام مضامین گفته شده است و باید در فرم تغییر ایجاد کرد. هرچند دو ایراد بر اندیشه آنها وارد است اول اینکه فناوری مضامین جدید با خود میآورد مثلا صد سال پیش رایانه وجود نداشت اما امروز چیزهای جدید زیادی وجود دارد که میتواند دستمایه داستاننویس قرار بگیرد. دوم هر مضمونی محدوده فرهنگی خود را دارد و در هرجغرافیایی معنای متفاوتی به خود میگیرد پس به عقیده بنده بنا به این دو دلیل مضامین نیز میتوانند متفاوت باشند.
بیشترین بازی در فرم صورت میگیرد. داستاننویس باید ابزار کار خود را به خوبی بشناسد، ابزار کار شما واژه است. در این داستان مضمون کلی دینی است، باید دید چه تفاوتی ایجاد شده است که جذابیت به وجود بیاید. نقطه ورود بحث میتواند این باشد که آیا این داستان به ادبیات عامهپسند پهلو میزند و به سمت آن رفته است یا خیر؟
ادبیات عامهپسند دارای چند ویژگی است: راوی یک نفر است، روایت ساده و خطی است. معمولا تکمضمونی است و زبان نیز ساده است. متن دارای لایههای زیرین نیست و نمادین صحبت نمیکند، تعداد شخصیتها معمولا زیاد است. در نشستهای اصل تجربه در زمانی که من معاون آموزش و پژوهش بنیاد ادبیات داستانی بودم بسیاری از افرادی که به عنوان جدینویس تلقی میشدند میگفتند به این علت که ادبیات عامهپسند امروز بازار بهتری دارد خیلی از آنها بدشان نمیآید که به شکل عامهپسند بنویسند و این بحث پیش آمد که آیا میشود بین ادبیات عامهپسند و جدی پلی زد؟ یعنی ببینیم ادبیات عامهپسند چه نقاط مثبتی دارد که میتوان آنها را ادبیات جدی به کار برد.
اما در رابطه با خود داستان، اول اینکه خانم عرفانی سعی کردهاند که این ارتباط و پل را برقرار کنند؛ چرا که زبان پیچیدگی خاصی ندارد اما کتاب نوآوریهای خاص خودش را دارد. راوی یک نفر نیست بلکه سه نفر است، پس عامهپسند نیست. دوم نوع داستان متافیکشن است یعنی نویسنده در داستان دخالت میکند و حتی گاهی خودش در رابطه با داستان نظر میدهد. سوم در بخشهایی از داستان از فرم مدرن استفاده شده است مثلا در صفحه ۱۴ استفاده از نقطهچینها دیده میشود، کلمات حذفشده را میتوان با سه نقطه نشان داد. پس امکانات داستاننویسی صرفا واژه نیست، علائم نگارشی نیز جزو ابزار داستان نویسی است. چهارم در مورد محتوای داستان از یک کهن الگو استفاده شده است، کهن الگوی سنتی سفر.
کهنالگو به نمادهای جهانی گفته میشود و از سمبلها که مختص جغرافیای محدودی هستند بالاترند. در کتاب اسطوره و سینما آقای مککِی مراحل و یا سفری که باید شخصیت طی کند و به نقطه آغاز بازگردد و تبدیل به قهرمان شود نام برده شده است، بعضی این مراحل را ۱۸ و بعضی ۱۲ مرحله میدانند. در این سفر که معمولا سفری عرفانی است شخصیت تغییراتی درونی را طی میکند. در این کتاب کهن الگوی سفر برای غزاله یکی از شخصیتهای داستان اتفاق افتاده است. او یک انسانی معمولی با دغدغههای معمولی است که با طی مراحلی تبدیل به قهرمان میشود. پس به نظر من این ادبیات متن را نشان میدهد که آن را با ادبیات عامهپسند فاصله میدهد.
ما شاهد یک سفر عرفانی در شخصیت غزاله هستیم، او با عشقی مادی شروع میکند و طی سفر و مراحلی که در مشهد برای او اتفاق میافتد عشق او تبدیل به عشقی عرفانی میشود. در کنار این قهرمان شخصیتهای کمکی وجود دارند که در تغییر و تحولات او سهم دارند، در این داستان شخصیت صدف وجود دارد که همخانه شدن غزاله با او به نوعی به قهرمان داستان کمک کرده است. در ادبیات غرب و ادبیات خود ما یک پیرخردمند یا مُرشد وجود دارد اما در این داستان قهرمان ما سفر خود را به تنهایی آغاز میکند و این میتواند برهمزنندۀ عادت معمول داستانگویی باشد و به نظر من نقطه قوت است چون هنر از جایی آغاز میشود که عادت به کنار رود، هر جایی که تقلید نکنیم ادبیات و به نوعی قلم ما خودش را نشان میدهد. حتی سلمان که قرار است شخصیت مثبت این داستان باشد از شکل کلیشهای دور شده است و ضرورتاً یک آدم مثبتی که ما میشناسیم نیست بلکه دارای گذشتهای است که شر و شور است و با دختر دیگری در ارتباط بوده است. در واقع او شکل سنتی یک قهرمان را ندارد، شاید هیچیک از قهرمانان داستان آن شکل سنتی قهرمانی را ندارند. قشنگی داستان اینجاست که قهرمانان هیچکدام سفید مطلق و سیاه مطلق نیستند، بلکه آنها در تعاملات اجتماعی رنگهای خاکستری دارند.
داستان خانم عرفانی دارای جنبه انتقادی بالایی است به خصوص در مورد رفتار خانوادهها. دعوا بر سر مهریه، مشکلات دختران با خانوادهها، برخورد نادرست پدر، مشکلات پسران نوجوان و مشکلات کاری مردانه از معضلاتی است که زاییده اجتماع مدرن و شلوغ امروزی است که در کتاب به آن اشاره شده است اما راه رهایی نیر توسط خانم عرفانی پیشنهاد میشود. در نهایت نقطه رهایی همه شخصیتها بریدن از مادیات و پناه بردن به زیارت و دعا در معنای واقعی خودش است. اتفاقا یکی از ویژگیهای مثبت داستان حمله به دعایی است که شخص معنای آن را نمیفهمد.
در این کتاب مردم به دو دسته دیندار و بیدین تقسیم نشدهاند، سیاه و سفید و ضد هم چیده نشدهاند بلکه انسان دینی کسی است که به معنی واقعی دعا پی برده است. بحث لیاقت پیش میآید، درک از لیاقت و دعا و رسیدن به لیاقت. نقدهای بسیار زیادی در مورد اجتماع در داستان بیان شده است، رفتار خانوادهها، رفتار فرزندان، بحث اُردوهای دانشجویی، بحث زیارت، بحث دعا و گاهی محدودیتها. ادبیات حاضر در کتاب ادبیات دغدغه است، داستان پنجشنبه فیروزهای داستان دغدغه است. در این کتاب یک شخصیت فرانسوی داریم که او به مفهوم واقعی دعا پی میبرد و فرزند اوست که شفا پیدا میکند؛ نکته جالبی که در این کتاب به آن اشاره میشود این است که یک مسلمان از دین خود برمیگردد و یک مسیحی در حرم امام رضا(ع) دعا میکند و فرزند او شفا میگیرد. علت این قضیه پیدا کردن باور و رمز دعا است، حریم حرم به نوعی شناخته شده است.
برای واقعیسازی داستان تکنیکهایی به کار برده شده است که آن را از داستان عامهپسند جدا میکند. به عنوان مثال شکلکها و یا جملاتی از ایمیلها رد و بدل میشود، استفاده از شکلک و استفاده از تصویر به جای متن در متون پُستمدرن رواج دارد. حتی در جاهایی لازم است به صورت عمدی غلط دیکتهای وجود داشته باشد زیرا در پیامکها و ایمیلهای روزمره ما نیز فقط منظور رسانده میشود و دیگر کاری به درستنویسی نداریم. شاید ایرادی که میشود به کار گرفت این است که در بعضی دیالوگها لحن و لهجههای محلی آورده نشده است و به صورت فارسی معمول آمده است. نباید همه شخصیتها یکی گرفته شود، هر شخصیتی باید از دهن خود حرف بزند. شما وقتی شخصیتی خلق میکنید آن شخصیت باید در داستان شما خودش باشد و خود شخصیت حرف بزند. من انتظار داشتم افرادی که مشهدی هستند با لهجه مشهدی گویش کنند. نقاط قوت در شخصیتپردازی واضح است، نویسنده باید روی شخصیتی که خلق میکند اشراف کامل داشته باشد. شخصیت باید ویژگیهایی داشته باشد تا دیده شود یکی از ضعفهای داستاننویسی ما این است که به تکیه کلامهای شخصیتها دقت نمیکنیم.
طنز داستان از دیدگاه من کم بود. وقتی حجم داستان بالا میرود طبیعتاً خستهکننده میشود و باید تنوع به آن اضافه کرد. طنز یکی از عواملی است که میتوان با آن تنوع و لذت را به داستان اضافه کرد. طنز هر چند کوتاه و گذرا، به داستان خیلی کمک کرده و مخاطب را با شما همراه میکند. در یونان باستان که تراژدی خصوصیت اصلی آن بود برای کاستن از حجم خشونتهای تراژدی از میانپردههای کوتاه طنز استفاده میشد، این کارها باید در داستان ما نیز انجام شود. میتوان در اوج اندوه و رنج ریتم را تغییر داد، داستان همانند موسیقی باید ریتم و بالا و پایین داشته باشد. این ریتم میتواند با طنز و حوادث فرعی ایجاد شود. من احساس میکنم اگر حوادث فرعی این داستان بیشتر بود کار بهتر میشد. دیگر در دنیای امروز به ویژه در فیلمها یک داستان اصلی به تنهایی پیگیری نمیشود، بلکه چند داستان فرعی در کنار آن شکل گرفته و دنبال میشود؛ پس برای پیش بردن داستان اصلی ما که نزدیک به چهارصد صفحه است باید خستگی از مخاطب گرفته شود، که داستانهای فرعی و طنز این کار را به خوبی برای ما انجام میدهند. نکته بعد در رابطه با معانی دعاهاست که اگر در پانوشت آورده میشد جلوه خیلی بهتری نشان میداد، زیرا در جایی منِ خواننده معنی برخی از دعاها را نمیدانم و ممکن است در اوج احساس باشم و برای خواندن معانی ناگزیر به مراجعه در انتهای کتاب باشم، از حس خود دور میشوم و این به اعتقاد بنده حالت عامهپسندی ندارد. به اینجهت پیشنهاد میکنم در چاپ بعدی این معانی را از انتهای کتاب حذف و در جای اصلی پِینوشت بدهید تا فاصله زیادی بین خوانش این موارد نیافتد و موضوع از دست خواننده خارج نشود.
نکتۀ خوب دیگری هم که اشاره میکنم نوعی مُدرن بودن داستان است؛ به این ترتیب که شخصیت سلمان یکی از کارهایش گوش دادن به موزیکهای خارجی است و در بخشهایی از داستان متن موزیک به صورت انگلیسی پانوشت شده که بسیار ویژگی خوبی است. البته ما در داستانهای عامهپسند به این شکل که انگلیسی بدون ترجمه باشد نداریم، اما به صورت اشعار حافظ و سعدی و مولانا وجود دارد که حالتی عشقی دارد رواج زیادی دارد. تصورم این است که درج متن انگلیسی بیشتر برای کمک به طبیعیسازی متن آورده شده است.
نکته بعد تعویقی است که از ابتدای داستان استفاده میشود و شما تا خیلی صفحات بعد اسمی از اون شخصیت ندارید، یعنی سعی شده تا شخصیتها اسم نداشته باشند که این هم خوب است. در این رمان شما با شخصیت مذکر ابتدایی با عنوان “پسر” آشنا میشوید، مثلا تا صفحه ۶۵ که اولین بار مخاطب میفهمد آن شخصیت سلمان بوده است و سپس در صفحه ۹۶ کاملاً لو رفته و شخصیت سلمان شناسایی میشود. در کل ایجاد تعویق خوب است که یکی از اِلمانهای اصلی برای جذب مخاطب در گشایش داستان است، بعد ما میبینیم که اسم پسر را نداریم و اشاره به حادثهای میکند که برای زهرا پیش آمده بود، اما باز هم خیلی به عمق حادثه نپرداخته تا جایی که ماجرا به صورت سربسته تمام و در ادامه، روایت دستخوش تغییر میشود.
این از نقاط مثبت داستان بود. نوآوری دیگری که در اسمگذاری فصول وجود دارد و کمی قبل اشاره کردم، نامگذاری ایشان با اعداد به خاطر تناسب با فضای اثر است که مناسب به نظر میرسد، مثلاً عدد ۷ که در آموزههای دین عدد کاملی است. اما شما میتوانید درباره سایر روشهای نامگذاری نیز بررسی کنید و از این فرمهای سنتی “فصل ۱ فصل ۲” فاصله بگیرید. مثلاً بنده در فصل اول پیشدرآمد را به اشتباه پیشامد خواندم که اتفاقاً اگر همان “پیشامد” بود زیباتر بود؛ زیرا هم حادثه بود و اتفاق افتاده بود و هم پیش آمده، یعنی مفهوم آمدن ابتدای داستان را داشت، هم پیشامد که حادثه داستان بود و این عنوان مخاطب را به نحوی فریب میدهد، زیرا با خواندن اول قصه تصور میکند یک رمان اکشن خوانده، ولی با ادامه خواندن وارد فضای کاملا متفاوتی شده که موجب تعجب بسیار نیز میگردد. در مجموع موارد مذکور میتواند سبب ایجاد تاخیر و تعویق در داستان باشد که از نقاط خوب و مثبت داستاننویسی جدید است.
در بخشهای زیادی از داستان به رنگ فیروزهای اشاره شده که نشانگر باور و سرشت و طینت دینی ما یا شاید شخصیت داستان است؛ چون میبینیم که نویسنده مدام به آن اشاره میکند مثل روسری، شال، گیرۀ شال فیروزهای و حتی صندلی بیمارستان که با ظرافت خاصی آن هم فیروزهای است که این نکته برای فضاسازی داستان مناسب است، اما مشکل عمدهای که ما در داستاننویسی داریم، کماهمیتی به جغرافیای مکانی خودمان است. به تصور من خیلی از داستانهای ما میتوانست نشانگر فرهنگ معماری ما هم باشد و چقدر خوب است در این نوع داستانها بتوانیم فضای حرم را از لحاظ معماری توصیف کنیم به نحوی که با متن اصلی تناسب برقرار کند و نه حالتی که خیلی فضای خشک و خشن را در ذهن مخاطب تداعی کند؛ در اینجا میتوانم به کتاب “معماری در شاهنامه” اشاره کنم که معماری سنتی ایران را به نحو فاخری به تصویر کشیده است. به رغم اینکه متاسفانه در اکثر آثار سینمایی و نوشتاری امروز چنین مواردی به ندرت مشاهده و یافت میشود، ولی کاربرد آن میتواند به نحو مطلوبی اثرگذار بوده و فرهنگ ما را به خوبی نمایش دهد. ما به چه علت نباید از فرهنگ خود در داستاننویسی استفاده کنیم؟ اتفاقاً داستان دینی دقیقا این بستر را دارد که به نشان دادن هر چه زیباتر اینگونه فضاها بسیار کمک کند؛ ما باید رنگها را استفاده کنیم و چنانچه بخواهیم از نمادی در داستان استفاده کنیم، به نظر من حرم بسیاری از نمادهای مختلف را داراست. وقتی داستان در یک مکان مشخص روایت میشود، می توان با کمی دقت و تأمل در جزئیات تمام اِلمانهای موجود را شناسایی و به بهترین نحو استفاده نمود. کلیه موارد بیان شده میتواند علاوه بر داستاننویسی، به نثر آن نیز کمک کند.
اگر بعداً هر کدام از شما در خصوص نقد داستان وارد شوید، باید به نحوۀ فضاسازی و اتفاقات پیرامون داستان دقت کنید و سپس با این معیارها کار را ارزیابی و بررسی کنید. نویسندهای موفق است که از تمام عناصر موجود داستانی خودش به بهترین نحو استفاده کرده باشد که این مانند حکایت تفنگ چخوف است. نق است که در یکی از نمایشنامههای او تفنگی بوده که هرگز استفاده نشد و مدام سوالی برای مخاطبان بوده که پس چه کاربردی داشته و چرا بلااستفاده است؟ به توجیه شخصی بنده اتفاقا اگر تفنگ ایجاد ترس کرده استفاده شده و ضرورتاً نباید شلیک میشد. در حقیقت تأثیر یا کُنش یک اِلمان مهمتر از وجود آن است. پس شما زمانی موفق خواهید بود که از تمام عناصر موجود به بهترین نحو و به نفع خود استفاده کرده باشید. با تشکر فراوان
مجری:
منتقد هم یک خواننده است، اما خوانندهای که دیگرگونه میبیند. ایشان به نکات بسیار خوب و مثبتی اشاره کردند. یک ویژگی منتقد خوب این است که مستدل و با سعۀ صدر صحبت میکند، نه با خشم که ویژگی منتقد ما نیز اینچنین بود. بنده از ابتدا دید خوبی نسبت به کتاب نداشتم، ولی با نقد خوب جناب عباسلو و اشارات حقیر اکنون نظر متفاوتی دارم. ضمن خیرمقدم به آقای ناصری مدیرکل روابط عمومی و امور بینالملل نهاد کتابخانههای عمومی کشور، در ادامه به نقد و بررسی مکتوبی از خانم سرلک که از کارشناسان فرهنگی اداره کل هستند توجه فرمایید.
نقد خانم سرلک:
پنجره فیروزهای اشاره چندلایه دارد به بازتاب عشق که در شریان زندگی عدهای جوان که روزها و شبهایشان برای مدتی محدود در هم تنیده شده است. جوانانی دانشجو که از پس نگاه، زندگی، خانواده و اعتقادات متفاوت در بستر جریانی به نام اردوی دانشجویان ممتاز گرد هم میآیند. در این بازه زمانی چند روزه، روزگار پشت سر گذاشتهشان موضوعی گذرا میشود و تغییراتی شگرف به استقبال روزگار پیش رویشان میرود. دو شخصیت تاثیرگذار این داستان یعنی غزاله و سلمان در کش و قوس جریانی عاطفی و چندپاره که بر جان خریدهاند، در محوریت قصه پا بَرجا شدهاند و سایر شخصیتها مانند شهاب و حمید و غیره، حول این محور مرکزی میچرخند. ایدۀ اصلی سارا عرفانی دغدغه احترام به عواطف جوانان است که سعی کرده با طرح این دغدغه در فضای معنوی حرم رضوی، چند و چون ماجرا را به نحوی به سوی معنویتی عمیق بکشاند تا در این پسزمینۀ روحانی، طرح مسألهاش شمایلی از کشش و جذبۀ فطرت آدمی به پدیدهای به نام اعتقاد قلبی داشته باشد. اما نکته بارز این است که آیا سارا عرفانی با قرار دادن استدلالات ذهنی خود در این داستان، توانسته است به واقع اعتقادات و ادعاهای خود را از دریچه نگاه و ضمیر گویای شخصیتهایش عنوان کند یا نه؟ از طرفی رفتار کماشتباه و آرمانی سلمان تا چه اندازه با الگوهای رایج در جامعه امروز همخوانی دارد؟ آیا این کنش و واکنش عاقلانه به تحکیم ساختار قصه کمک کرده است یا بدان ضربه زده است؟ یا سلمان را به تکرار ردیفگویی شعری اخلاقی بدل ساخته که توقع رخدادی خارج از قاعده در کلام و رفتارش پیدا نمیشود؟ از سوی دیگر غزاله به عنوان دانشجوی موفق در چنبرههای مداوم خود در حرم امام رضا در بازشناختی عمیق از روزگار پر هراس، به قدیسهای بدل شده است که با شنیدن جملهای از زبان مریم حاضر میشود از عشقی که سالهاست از سوی سلمان در تمام سلولهای بدنش تکثیر شده است به راحتی بگذرد. تلاش نویسنده برای پرهیز از به چالش کشاندن شخصیتهای محور داستان، پرهیز او از طرح تخیل برای مکانیزم ارتباطی نیست؛ بلکه خودداری عامدانهای است برای طرح مسائلی که شاید قداست پسزمینه داستان را لاجرم دستخوش تغییر کرده است. منِ مخاطب به فراخوان نویسنده که پنجشنبه فیروزهای را ارائه کرده، پرتاب میشوم و به دنبال حس و حال شخصیتهایش میگردم و به واقعیت پنهان و پیدای قصه وارد میشوم. اما در انتهای داستان با خویشتن خویش درگیرم که آیا او به نیت بزرگداشت مقام شامخ و متحولکننده ولی خدا دست به قلم شده است یا از این فضای تسخیرکننده به نفع مکاشفه خود بهره گرفته است تا چهرههای چندگانۀ داستان عامهپسندش را به بلوغی زودرس برساند؟ به راستی غزاله چگونه توانست از مکانیزم تقریبا خام و گذرای یک هفتهای با وجود تمام حواشی داستان مثل مرگ شوک انگیز مریم با آن همه غلط املایی در ایمیلهایش، یا عنصر شیطنتآمیز وجودی صدف یا افکار خرده برژووازی شهاب اینقدر پرشتاب و تصنعی به نقطه عطف پایانی قصه دست پیدا کند؟ شاید دانش ذاتی و اشراف نویسنده به عنوان دانای کل داستان با استناد به فصل اول قصه و عدم جسارتش برای آزاد گذاشتن شخصیتهایش مایه رفتار نظاممند او با آدمهای قصهاش شده است. البته بنده واقفم که پدیده داستان در حال و هوای زبانی ویژه باید شکل بگیرد، اما گاهی شخصیت کاملا مثبت یک کاراکتر، کل پروژه را به شکلی فاقد حس و مصنوعی درمیآورد که وزنه هنری قضیه را تحت الشعاع خود قرار میدهد و از بار هنری آن میکاهد. ابعاد و آثار متفاوت در بطن قصه شکلی منطقی نمیگیرد و تمام موارد از شر و خیر به دست توانمند و معجزهآسای سلمان برطرف میشود. در کنار حرکت هوشمندانه نویسنده به منظور تحلیل و تفسیر زیارت جامعه کبیره یا آوردن متن آهنگها به لاتین، یا ذکر اسامی عطرها و ادکلنها و برندهای معروف یا مارک کیف و کفشها و حتی طرح عناوین تخصصی فضای مجازی اینترنت و بازیهای معروف مد روز، از رنگ و لعاب ساختار قالب ذهنیش بکاهد؛ نکتهای که به صورت مسللوار دائماً تکرار و تکرار میشود. در طول داستان گاهی احساس کردم غزاله خود سارا عرفانی است با تمام ظرافتهای زنانهای که حتی تا انتخاب طرح روسریها در روند شخصیتهایش نفوذ میکند. البته این نکته منفی محسوب نمیشود، اما تجزیه این تلقین و ترکیب از سوی نویسنده، انگار بافتی از جنس کشش مکانی به خود میگیرد و با شکلی از معنویت عمیق، باعث شده که تلاطم و جوشش ذهنی مخاطب به بردهای بدل شود که مطیع افکار مطلق نویسنده است. عرفانی که گویی میخواهد مروری داشته باشد به سایهای از خودش در متن فیروزهای پنجرهای که موعد تحولش رسیده است، گذشته از طرح تمام این علامت سوالها از سوی من مخاطب، در چینش تنوع شخصیتهایش در محیط کوچکی به نام هتل تا حدود زیادی موفق نشان داده است و این تقریر از آنجا شروع شده که غزاله در کنار صدف در یک اتاق قرار میگیرد و این، آغاز تقابل دو تفکر نجابت و سرخوشی است. حتی اشاره به هنر آواز، موسیقی و نقاشی به شکل عمدی به تلطیف فضای داستان کمک کرده و بعد به فریادهای مدام “چه کنم چه کنم” غزاله رسیده و از بار حضور مولف در مسیر خط خطی داستان میکاهد. تمایلات عرفانی به استفاده از فضای معنوی، دخیل کردن سلایق و نظرات متنوع به نفع فرم داستان استفاده شده است. در هر صورت چشمانداز مولف برای طرح و پیشبرد ذهنیت داستانش، شاکله اصلی خود را یافته و این شیوه نگارش برای خودش آرامبخش و مقدس است. او با توانایی رصد کردن شخصیتهای داستانش حتی به مقدار خیلی زیاد میتواند به طرح مسائل جدیتر و دغدغههای جدی اجتماع بپردازد تا شاید به زودی زود، گره از ادبیات بازاری و چیپ ایران زمین باز شود و باز هم صدای قلمفرسایی سیمینهای دانشور، غزالههای علیزاده و سایرین در جان داستان ایران، دوباره شنیده شود. با تشکر