پنجشنبه فیروزهای
نویسنده: سارا عرفانی
دستهبندی: رمان
ناشر: انتشارات نیستان
اولین چاپ: سال ۱۳۹۳
آخرین تجدید چاپ: سال ۱۳۹۸
نوبت آخرین چاپ: هفتم
تعداد صفحات: ۳۷۳ صفحه
«پنجشنبه فیروزه ای» با یک داستان سریع و سرضرب آغاز می شود. با روایتی از یک دانشجو که مخاطب می تواند به سادگی با آن هم ذات پنداری کند؛ دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیش درآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو می شود که برای زیارت به مشهد مقدس وارد شده اند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رو در رو قرار دادن سبک های مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. عرفانی با زیرکی و در عین حال رعایت جنبه های مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی می برد که در این سفر همراهند.
فایل صوتی قسمتی از کتابتهیه و خرید این کتاب
جوایز و افتخارات این کتاب
– برگزیده جشنواره رضوی در سال ۹۴
– برگزیده جایزه کتاب سال شهید حبیب غنی پور در سال ۹۴
– رتبه نخست جشنواره جایزه مردمی کتاب در سال ۹۵
– برگزیده اجلاس سراسری «ع»؛ جشنواره عفاف، عزت، عشق، جایزه عفاف و حجاب در سال ۹۵
– نامزد چهره سال هنر انقلاب در سال ۹۵
توصیف و نقد کوتاه این کتاب
رمان دینی در ایران با فراز و نشیب های ساختاری و معنایی متعددی همراه بوده است و در نهایت نیز ماحصل انتشار در این سبک ادبی را نمیتوان چیزی بیشتر از طبع آزمایی دانست. در طول چهار دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگان متعددی که در این زمینه فعال بوده اند به طور عمده موفق ترین آثار خود را در زمینه بازروایی از حوادث تاریخی قرار داده اند. در چنین فضایی آنچه که کمتر به خلق آن توجه شده است تولید رمان هایی دینی با مضمون اجتماعی و با حوادثی است که در چهارچوب و جغرافیای زیستی امروزی می گذرد. به عبارت دیگر، رمان دینی که در داستانش به مسئله سبک زندگی دین مدارانه به شیوهای کاملا اسلامی و ایرانی بپردازد؛ کمتر مورد توجه و دقت نویسندگان ایرانی بوده است.
«پنجشنبه فیروزه ای»، جدیدترین اثر سارا عرفانی را میتوان یک تجربه قابل اعتنا و قابل قبول در حرکت به سمت تولید چنین آثاری دانست؛ آثاری داستانی که پیش از هر چیز سعی دارند به دور از هر نوع قضاوت و یا ظاهرالصلاح نشان دادن بخشی از شخصیتهای داستانی و ترسیم فضاهای سفید و سیاه در داستان، سبک های مختلف از زندگی انسانی را پیش روی هم قرار داده و مخاطب را به هم ذات پنداری با آن وادارند.
«پنجشنبه فیروزه ای» با یک داستان سریع و سرضرب آغاز می شود. با روایتی از یک دانشجو که مخاطب می تواند به سادگی با آن هم ذات پنداری کند؛ دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیش درآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو می شود که برای زیارت به مشهد مقدس وارد شده اند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رو در رو قرار دادن سبک های مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. عرفانی با زیرکی و در عین حال رعایت جنبه های مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی می برد که در این سفر همراهند.
توصیف دقیق پوشش، چهره و حتی شرح لحن آنها در کنار دیالوگهای به کار رفته توسط آنها و نیز شیوه ری اکشن های جسمی آنها در بیان برخی جملات و عکس العمل نشان دادن به آنها یکی از نقاط قوت وی در ترسیم شخصیت های این رمان است. با این حال او در کنار این چنین ابتکاراتی، به ترسیمی ظریف و زیبا از اندیشه و نگاه و زندگی مؤمنانه از زاویه یک دختر جوان در بستر رویدادهایی که داستان پیش پای او می گذارد دست یافته است.
«پنجشنبه فیروزه ای» از حیث بیان رویدادهای داستانی اثری به شدت امروزی است. به عبارت ساده تر این رمان در زمره آثار آپارتمانی و لوکس و شبه روشنکفرانه است و نه آثاری که به تمامی در مسجد و مکانهای مذهبی می گذرد. ساختار روایت دینی این رمان شکل گرفته در ساختارهای عادی و روزمره و قابل دسترسی زندگی امروزین همه ماست و همین مسئله است که این داستان را برای خواندن و پیگرفتن قابل تأمل می کند.
سلام
خدا قوت خانم عرفانی
کتاب پنجشنبهی فیروزهی را خواندم. دلم نیامد نقدی بنویسم وقتی حال خوشی که از مطالعه کتاب در من ایجاد شد را هنوز با خودم دارم.
دلم حرم امام رضا علیهالسّلام را میخواهد. باید جور دیگری زیارت کنم.
برایمان دعا کنید.
با سلام و احترام
رمان زیبای پنجشنبه فیروزه ای خیلی عالی ارتباط معنوی آدمی را با امام معصوم شکل و نما میدهد جلوه های زیبایی از زیارت امام را به نمایش می گذارد و معنای جدیدی از زبارت در فرهنگنامه لغت خواننده ایجاد میکند از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم امیدوارم در سایه توجهات امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام موفق و سالم باشید. محمدمهدی رسولی
این قد وقت گذاشتم این کتابو خوندم اخرش خیلی بی سروته تموم شد اصلا انتظار نداشتم وقتمو حروم کردم
با عرض سلام
و خسته نباشید
نیم ساعت از ۱۲ شب گذشته و میشه گفت سه شنبه هست
پنجشنبه فیروزه ای رو دوشنبه ساعت ۱۰ از کتابخونه امانت گرفتم
بدون اینکه شما یا آثارتون رو بشناسم
من یه عادتی دارم که اگه کتابی که میخونم جذبم کرد یکسره میخونم و تمومش میکنم
ساعت ۱ ربع مونده به ۱۲ تمومش کردم
البته وسطاش ۳ تا فوتبال هم نگاه کردم!!!
تبریک میگم به شما
واقعا قلم گیرایی دارید
موفق باشید و صورت ماه دختراتون رو ببوسید
من توابع مشهد ساکنم .هی نمیشه برم حرم ….
شاید چندماه بیشتره که نرفتم دلم پر میزنه
بدجور…
من کتابدار کتابخونه ام.وقتی داشتم کتاب ها رو میچیدم چشمم جلد کتاب پنجشنبه فیروزه ای رو گرفت!
هرچی میخوندم کتابو هی به خودم قول میدادم به محض اینکه تمومش کردم بر میکردم از اولش میخونم!!!
به خودم قول دادم اینبار اگه جور شد و ذفتم حرم یه جور دیگه برم….شاید مث غزاله…
…
ولی حرصم گرفت!!
آخرش چیشد
ما ها عادت کردیم به پایان خوش!!!!!!
امیدوارم که مشکل غزاله وسلمان حل شده باشه(منو باش قشنگ رفتم تو دل کتاب انگار واقعا همچی اتفاقی افتاده!!شایدم افتاده…)
متاسفانه کتاب های دیگه تون کتابخونه نداره…
نمیدونم چرا اومدم اینجا اینا رو نوشتم….
دعا کنید جور شه برم حرم!
زود زود
Salam kheili ketab 5 shanbe firozei qshng o amozande bod fqt mikhastm soal beporsm ke jeld dovom nadare? Akhe akharesh malom nashod k qzale va salman b hm mirsn ya n akhresh chi mishe? Lotfn pasokh bedud mamnonm ba tashkor ya hagh
سلام خانم ساراعرفانی عزیز.
تازه کتاب پنجشنبه فیروزه ای روتموم کردم.تعریف زیادی ازین کتاب شنیدم وتهیه کردم.
خیلی مطالب هست که متوجه نشدم.نمیدونم شایدبایدیک باردیگه ازاول خونده بشه تامتوجه منظورومقصوددقیق شمابشم.بنظرمن این نوشته ضعف هایی داشت.توی متن من هیچ نشانه ای ازتلاش غزاله برای راضی کردن خانواده اش ندیدم یاهمچین برداشتی هم نمیشدکرد.توی یکی دوجایی که بامادرش صحبت میکردهیچ تلاشی دیده نمیشدبرخلاف سلمان.شایدبشه گفت داره تلاش میکنه که احترام پدرومادرش رونگه داره امانمیشه چون این احترام گذاشتن نیست انگاریه ادم بی حوصله هستش که حتی حوصله نداره ازچیزی که توی دلش هست ومیخوادش دفاع کنه اینودربرخوردوصحبش بامادرش توی اشپزخونه ودرمقابل کاری که صدف کردوایمیل هاشوخوندوحتی دراواخرکتاب که مادرش تماس گرفت که شهاب خواستگارش هست دید.
واینکه چرایه خانواده که خودشون دستشون توی خیرهستش بایدبرای دخترخودشون اینقدرسخت بگیرن ویک جوون روچندسال معطل کنن بدون هیچ جواب قطعی.
چطورمیشه که مریم به راحتی ازداستان خارج میشه.
تلاش شده که توی این رمان که نشون بدین یک انسان چطورذره ذره به امام خودش نزدیک میشه اماهیچ چیزی یاحرف یاتلنگری نیست توی داستان فقط غزاله درحال خوندن کتاب هستش.
کتابی که نمیتونه زمین بذاره و این اصلاحق مطلب روادانکرده.کاش بیشتربه موضوع علاقه وجذب شدن به امام مینوشتید.چیزی نیست اصلابنظرم دراین رابطه همش درباره پسرودختریه که خانواده مخالف ازدواجشونن.ویه چندصفحه ای که کتاب میخونه وصفحات اخری که برمیگرده زیارت واینابرای اینکه قلب کسی روبه طپش بندازه خیلی کمه.
شخصیت پردازی غزاله جالب نبود.دختری بودکه بیش ازاندازه به روسری و گیره ای که استفاده میکنه دقت داره درصورتی که بیشترازاینابایدحواسش به مسائل دینی باشه یه جوری رفتارمیکنه مثل اینکه مرفه بی درده پول داره وتیپ میزنه ولواینکه چادری هم هست.انگارکه هیچ دغدغه توی زندگیش بجزاینکه طرح روسریش مشخص باشه نداره سعی میکنه نشون بده که داره مسائل دینی رورعایت میکنه درصورتی که اصلاشخصیت قوی نداره چطوره که کسی چندین ترم عربی بخونه ولی هنوزهم حتی معنای چندتاکلمه ساده روندونه.
هنوزم میشه حرف زدامیدوارم توی کتاب های بعدبانوشته های قوی تری ازشماروبه روبشیم.پیشنهادمیکنم رمان ازبام تاآسمان رومطالعه کنید.بنظرم میتونه کمکتون کنه توی نوشته های بعدی.
امیدوارم ناراحتی ایجادنشه چون شماوقت گذاشتیدوشایدخیلی زحمت های دیگه ای که من به عنوان خواننده متوجه اونهانباشم.ولی من هم به عنوان مخاطب حق دارم چیزی بخونم که فکرم روبازکنه.باتوجه به اینکه متاسفانه کتاب های ایرانی چندان امروزه دلچسب نیستن برای جوون های امروزی بخصوص کتاب های مذهبی انتظارمیره که نویسنده های عزیزمون تلاش بیشتری بکنن دراین زمینه.باتشکر
سلام خانم عرفانی. کتاب پنجشنبه فیروزه ای را خواندم. نحوه نوشتن کتاب برایم جذاب بود و کشش زیادی برایم داشت به نحوی که خیلی سریع تمامش کردم. با شخصیتهای داستانتان همراه شدم . نحوه بیان جزئیات وقایع و شخصیت پردازیتان طوری بود که کاملاً درذهنم،تصویرسازی میشد.
چند نقدکوچک داشتم به کتابتون:نفهمیدم چرا سلمان انقدرموردتوجه دخترها بود که حتی بهش شماره هم در ماشین میدادن!!!و یا مریم انقدر دوستش داشت….
مسئله بعدی این بود که مریم انگار باید!!می مرد تا سلمان و غزاله از نظر وجود او ،دچار مشکل نشوند!!با خودم فکر می کردم اگر مریم نمی مرد چی میشد؟!در داستانتان جوابی داده نشده!
و اینکه چرا انقدر دخترهای این اردو اوضاعشون داغون بود و فقط!!غزاله مذهبی بود!!؟
درهر صورت،داستانتان را دوست داشتم،و وقتی می خواندمش،به شدت دلتنگ امام رئوف شدم. براتون آرزوی موفقیت میکنم
باسلام
منتقد فهیم و خیلی باسودای نیستم پس اگر در سطور بعدی از حد رعایت انصاف خارج شدم از همین ابتدا عذرمیخواهم.
شروع داستان برای من بیشتر از اینکه جاذبه ای باشد برای زمین نگذاشتن کتاب، بهانه ای بود برای ۲هفته بستن کتاب!شیوه روایت شما اما از جزئیات و پرورش نهال های کوچکی اطراف خط اصلی داستان، دلنشین و قابل تقدیر.
غزاله همچنان برای من ( دختری ۲۲ساله،دانشجوی مهندسی و متولدو بزرگ شده غیر تهران) غیرقابل باورترین شخصیت بود. این همه احساس وابستگی به کسی که چندباری فقط هم کلامش شده و خب نهایت یک صحبت خانوادگی هم شده را درک نکردم. روابط دیگر بین شخصیت های دیگر را هم درک نکردم. روابط و مناسباتی هم بین بچه ها در دانشگاه هست که نه انقدر تاریک باشد و نه انقدر رسمی و فقط در راستای ازدواج! حرفم از جایگاه همکلاسی و همگروهی پروژه و ازمایشگاه است که گمشده بود و تغییر ماهیت داده بود به کِیس های بالقوه برای ازدواج!
سیر اصلی داستان و درواقع زمینه ای که فراهم شده بود تا اتفاقات در خلال آن بیافتد اما از همه غیرقابل باورتر بود. اردو مختلط! در خیلی از دانشگاه ها (صنعتی اصفهان و شریف و امیرکبیر حداقل جاهایی است که از طریق خودم و دوستان در جریان اتفاقاتش هستم) مجوز اردوی مختلط صادر نمیشود و حتی بازدیدها و صعود های کوهنوردی هم جداگانه برگزار میشود چه برسد به اردوی تفریحی یا زیارتی!
روایت شما اما از مشهد و زیارت نامه خواندن از نقاط دلنشین دیگر بود و اما پایان! صادقانه بگویم بدترین قسمت کتاب! حتی بدتر از اغاز!
پایان از نظر من مهمترین قسمت هرکتاب است. چراکه اخرین سطرها اخرین فرصت هایی است که هر نویسنده دارد تا خواننده اش را متفاوت از ادمی کند که کتاب را شروع کرده و خب شما یا نخواسته بودید و یا نتوانسته بودید از این فرصت ها استفاده کنید.
والسلام
م.ماکارونی فر
سلام خانم عرفانی عزیز، این کتاب اولین کتابی بود که کاغذی بود و من تونستم یه سره همشو بخونم، درسته در قالب رمان بود ولی فوق العاده حس معنویت و امام شناسی رو در من زیاد کرد، مخصوصا جملاتی که از کتاب شرح جامعه ی کبیره نوشته بودین،
حرفای دلی ای که با امام رضا زده بودین فوق العاده بود …
حس کمک به مردم، حس عاشق امام بودن…حس حیا…حس ناب ارامش تو حرم رو تو تک تک جملات کشیده بودین…
من خودم هم خیلی توی دفتر خاطراتم از این جملات مینویسم ویه جاهایی انقد که گاهی به سرم میزنه بشینم منسجم بنویسم و کتاب کنمش ولی واقعا بای اون حس عشق و معنویته توم ایجاد بشه تا بتونم بنویسم قشنگ..
من این کتاب رو از یه عصر تا نصفه شب تمومش کردم با اینکه صبح دانشگاه داشتم ولی تمومش کردم و از کلاسم جا موندم?
بازم ممنونم چون فردا صبح راهی مشهد هستم و کلی حس خاص تری نسبت به این زیارت پیدا کردم…
سعی میکنم از شیطونیام کم کنم مثه شخصیت اروم داستان بیشتر تفکر کنم تا به حقایقی که باید، برسم…
راستی کل کتابتونو تو۱۰صفحه خلاصه کردم نکات ناب و زیباش رو
فقط یه سوالی برام پیش اومد ، اون کتابی که توی حرم روی کیف خانومه دیدین و مقداریشو خوندین، اسم کتابو نویسندش رو میشه بگید؟ خیلی متنای قشنگی ازش گذاشته بودین…
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت سرکار خانم عرفانی
پنشنبه ی فیروزه ای را خواندم؛ نفاط مثبتش را دوست داشتم مثل تاکید بر زیارت کوتاه اما بامعرفت به جای زیارت بلندی که بدون حضور قلب بوده و فقط لقلقه ی زبان است؛ مثل احترام به پدر و مادر که در جلسه بله برون از سلمان مشهود است؛ مثل تاکید به با وضو و طهارت وارد شدن به حرم و…
ظرافت انتقال برخی از مفاهیم ناب به صورت غیرمستقیم، باعث شد در خیالم، به احترام نویسنده تمام قد بایستم؛ مانند آن قسمت از صفحه ی ۸۷ که می گوید: « … برود کنار حوض آستین هایش را بالا بزند و وضو روی وضو بگیرد…» که ماهرانه از دائم الوضو بودن سلمان پرده برمی دارد.
بعضی از قسمت های کتاب را با تمام وجود لمس کردم مانند خیس شدن حسابی چادر غزاله بعد از وضو گرفتن زیر چادر.
و بعضی جاهایش را همراه با واژه ها اشک ریختم؛ همان جا که غزاله از زبان سلمان می گوید: « می گفت نمی خواهد رابطه مان زخمی شود… می گفت این نوع روابط ممکن است ما را در مسیرمان، چند سال یا حتی چند صد سال عقب بیندازد. در مسیرمان به سمت فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر… » ؛ این هم از جاهایی بود که ایستادنم را با تمام قد، در مقابل نویسنده به تکرار درآوردم.
با حال و هوای غزاله در این جمله ها خیلی ارتباط برقرار کردم:
… انگار می خواهد مرا به رویاهایش مهمان کند ” اما من از این مهمانی خوشم نمی آید”. (ص۶۰)
… چه جوابی باید بدهم؟ بگویم: ” چرا اشکال داره. می خوام تنها باشم” . (ص ۷۷)
… عجب راهکاری! ” می مانم چه بگویم! ” (ص ۸۰)
اما؛ با این حال قسمت هایی نیز بود که خواننده را در تحیر عجیبی فرو برد؛ در برخی قسمت ها رفتارهایی از کاراکتر غزاله مذهبی سر می زند که با شخصیتی که در طول داستان از او ارائه می شود بالانس نیست؛ غزاله ای که تا جایی اهل رعایت و معرفت است که در زیارت سعی می کند به زائری که به او لگد می زند حتی نگاه چپ هم نکند(چه برسد به برخورد لفظی)، غزاله ای که حتی از “شنیدن” رابطه ی غیرشرعی صدف تنفر دارد و تعریف های او را از همان ابتدا قطع می کند و… غزاله ای نیست که با عشق به نامحرم “زل” بزند ولو آن نامحرم خواستگارش باشد؛ در صورتی که در صفحه ۶۴ کتاب خواننده، ناباورانه، شاهد عشقبازی غزاله سر کلاس، با نگاه به سلمانی است که حواسش به او نیست، گویا متوجه نبودن او جوازی است برای خیره شدن عاشقانه غزاله به او. این جاست که خواننده آرزو می کند که ای کاش این رفتار پلشت از غزاله ی مذهبی سر نمی زد!
این رفتار علاوه بر هماهنگ نبودن با شخصیتی که از غزاله در طول داستان بیان می شود این سوال را در خواننده ایجاد می کند که ” چطور نویسنده از این نکته غافل مانده که تقریبا هر خواننده ای (به خصوص قشر نوجوان)، اگر با کتابی که می خواند مانوس شود، ناخودآگاه از آن الگوبرداری می کند و انجام رفتارهای شخصیت های مثبت داستان را، ناخودآگاه و بدون آن که متوجه باشد بر خود روا می داند “.
یا مانند وضویی که غزاله در تنگی وقت با آب شرب حرم می گیرد!
از نویسنده ای که به شیوه ای زیرکانه و زیبا، یک دور آداب زیارت را در طول داستان به مخاطب می چشاند، بعید به نظر می رسید از این چالش این طور عبور کند . شاید می شد تصمیم غزاله برای خواندن نماز به صورت جماعت به قیمت وضو گرفتن با آب شرب را با گذشتن از نماز جماعت و خواندن نماز فرادی در قبال یک وضوی صحیح را جایگزین کرده و حلاوت مبارزه با نفس را به مذاق خواننده چشاند…
در آخر؛
عرض پوزش بابت وقتی که از شما گرفتم و تشکر بابت وقتی که برای خواندن نقد و نظر حقیر صرف کردید.
یاحق.
با سلام خدمت خانم عرفانی
با اینکه چندین سال بود که رمان نخونده بودم ، کتاب شما خیلی منو جذب کرد.
نکاتی که در مورد زیارت نوشته بودید من رو یاد زیارت هایی که خودم میرفتم می انداخت و واقعا خودم رو در فضای داستان حس میکردم.
اینکه به بعضی از خرافات و ذهنیت هاییکه مردم ما موقع زیارت رفتن دارن هم پرداخته بودین ، جالب بود.
همینطور معرفی کتاب و نشون دادن اهمیت زیارت جامعه کبیره از نکات خیلی خیلی مثبت کتاب بود.
در کل از داستان لذت بردم به غیر از آخر داستان که مقداری خواننده رو سردرگم و بلاتکلیف رها کردید.( این نظر افراد دیگه هم هست)
ان شاءالله موفق و موید باشید
رمان پنج شنبه فیروزه ای رو خوندم خیلی خوب و عالی بود.
ممنون بابت زحمات
قلم تان سبز و روان تر از پیش
در ضمن اگه امکان داره خیلی خیلی ممنون میشم اگه بگید که اون کتابی که مریم از روی کیف خانمی بر میداره واقعیت خارجی داره اگه واقعا چنین کتابی وجود داره میشه اسم کتاب و نویسندش رو بهم بگید؟؟
خیلی ممنون میشم
سلام در مجموع کتاب خوبی بود خیلی من رو به خوندن زیارت جامعه کبیره و تفسیرش ترغیب کرده ولی این کتاب بیشتر آدم رو به انزوا و تصوف دعوت میکنه مثلا همین چندتا برخوردی که غزاله با هم دانشگاهی هاش و هم اتاقیش داره. برای ادم ناراحت کننده است که چرا غزاله با دیدن وضعیت معلوم الحال صدف باهاش صحبت نکرده و راهنماییش نکرده و فقط از اون به عنوان مزاحم زیارتش یاد کرده!! غزاله هم اتاقی صدف بود و وظایفی در قبالش داره. میدونم که این کتاب فقط یه قصه اس و اینطوری نوشتن قشنگ ترش میکرد ولی شما با نوشتناتون طرز فکرتون رو به خواننده القا میکنید مخصوصا که غزاله با این گوشه گیری هاش و عدم توجه به اطرافیانش لحظه به لحظه داره رشد میکنه.
سلام خانم عرفانی.کتاب ۵ شنبه فیروزه ای بنظرم یه کتاب خاصه.تا حالا رمان زیاد خوندم ولی این رمان یجوری خاصی به دلم نشست که نتونستم زمین بزارمش.براتون آرزوی(به قول خودتون)«آغاز»ی همراه با موفقیت روز افزون دارم.بی صبرانه منتظر رمان های بعدیتون به این سبک هستم. :))))))
خانم نویسنده سلام
تاکنون هیچ کتابی را آنگونه که باید و شاید پیدا نکرده بودم که تا این حد با نوشته هایی ساده و بی آلایش و طرز فکری که کاملا با جامعه اسلامی هماهنگ و به روز است روی من تاثیر گذار باشد
خوانده بودم کتابها و رمان های مذهبی که درمورد سفر به مشهد مقدس باشد اما هیچکدام تمام زنگی داستان را در آن سفر توصیف نکرده بود
به نظرم کتابی کامل و بی نقص نوشته اید که در خوانده شده های حافظه ی من نظریرش نبوده است
ان شاالله در پناه خداوند متعال هم شما و هم قلم سبزتان سربلند و پیروز باشید. یاعلی
واقعا خیلی کتاب زیبا و جذابی بود ولی من از دستتون خیلی ناراحتم که چطور کتاب به این خوشگلی رو با پایانی به این بازی تمومش کردین باید بگم که آخراش خیلی بی حوصلگی یه خرج دادین این کتاب اونقدر قشنگ بود که من در طول دو روز تمومش کردم ولی وقتی به آخرش رسیدم خیلی اعصابم خورد شد به خاطر همین سریع کتابو زیرو رو کردم تا آدرس سایتتون رو پیدا کنم
آخه پس سرنوشت صدف،شهاب ،غزاله و سلمان چی میشه؟
با سلام…
پنجشنبه فیروزه ای اولین کتاب یا بهتر بگویم رمانی بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم تمام و کمال و با دقت خواندم…
داستان کتاب بسیار جذاب، نثر کتاب بسیار روان و نیز توصیفات به کار رفته بسیار دقیق و جزئی بودند…
فقط از شما این سؤال را داشتم که آیا داستان کتاب آفریده ذهن خودتان بود یا اینکه نه قبلا جایی در خارج اتفاق افتاده بوده و سعی کردید به این زیبایی به رشته تحریر درآورید…
ممنون می شوم اگر پاسخ بفرمایید…
آرزوی موفقیت روز افزون برای شما و تمام دست اندرکاران را دارم
با سلام. کتاب بسیار خوبی بود و مثل فیلمی پیش روی خواننده قرار داشت و قابلیت به تصویر کشیدن دارد. فقط یک اشکال در نگارش وجود داشت اینکه در زبان محاوره ای نمی گوییم می آم، می گوییم میام. که مثل این چند جا تکرار شده است. با تشکر
سلام بر بانو سارا عرفانی جوان و پر انگیزه
من منتقد نیستم
فقط یه مخاطب ۲۷ساله ام و نظرمو دوست داشتم درباره کتابهاتون بدم
درعرض چند روز گذشته ۳تا کتاب لبخند مسیح ،هدیه ولنتاین و ۵شنبه فیروزه ای رو خوندم
خداقوت بده به جسم و روح و فکرتون و سرشارش کنه از تاییدات خودش
به نظرم شما نظرات مخاطب های بدون تخصص مثل من باید کمی براتون مهم تر از نظرات اساتید باشه
چون قصدتون اینه که رو من و امثال من تاثیر بذارید و اگر بازخورد کتابهاتون رو از ما ببینید شاید خیلی بیشتر کمکتون کنه تو مسیر پیش روتون
من نظرهام قطعا تخصصی نیستد
حس و اثریست که روی قلبم گذاشته
پنج شنبه فیروزه ای نیت پاک و بزرگی داشت که میخواست امام شناسی من رو تقویت کنه
من باز ترغیب شدم برم پیش جامعه کبیره و از اول با فکر بخونمش و میدونم از این به بعد تصویر پشت جامعه کبیره ی ذهن من ۵شنبه فیروزه ایه واین به نظرم برای شما یعنی موفقیت
یه چیزایی اذیتم کرد تو داستان
۱-انگار اولش که داستان سلمان رو گفتید (تا قسمت ضربه خوردنش از پشت سر)خواستید گولم بزتید که بشینم پای صحبتتون و ببرید به پای منبر خودتون البته منبری به ررتگ فیروزه ای و کمی پر زرق و برق که نگهم داره پای منبر
اشکالی نداره ،خوب بود
فقط خواستم بدونید میدونم گول خوردم 😉
۲-خیلییییییییی به جزئیات پرداخته بودید
از تک تک افرادی که میان حرم و میرن و حس و حال و…
خیییییییلی بود
و واقعا کلافه م کرد و فکر میکردم شاید بیخیال بقیه کتاب بشم ولی تحمل کردم
هنر نویسندگی درست ولی فکر کنم زیادی آب ریخته بودید توش ،یاد قیمه مامانم افتادم
که خوشمزه ست ولی آب زیاد داره و نمیذاره از غلیظ بودنش و لعاب دار بودنش که نشانه جا افتادنشه بهره مند بشیم 😉
۳-داستان علاقه های مختلف و برخوردهای مختلف خوب بود
صدف و علاقه شو و تصمیمش برای علاقه ش
مریم و علاقه شو و تصمیمش برای علاقه ش
غزاله و علاقه ش و تصمیمش برای علاقه ش
یه تکاملی توش هست
جالب بود
۴-ساده گذشت غزاله از سلمان
طبیعی نبود به نظرم ،ایجارو باید به جزئیات بیشتر میپرداختید که با کنجارهای بیشتر غزاله آشنا بشیم که کم پرداختید
غزاله یه دختر ۲۲-۲۳ساله ست با تمام احساسات دخترونه
۳سال خواستگارشه ولی خیلی راحت بخشید
فقط سختیش رو تو درد کتفش دیدم
وقتی از گیره های روسریش اینقدر حرف میزنه پس بلده احساساتشو بگه پس باید از دل کندنش میگفت بیشتر هم میگفت
ولی باز مطرح کردنش خوب بود ،اینکه بهش فکر کنیم بهتر از فکر نکردنه
۵-سلمان خیلی مسخره برخورد کرد با پیام غزاله که گفت نظرتون چیه مریم رو به آرزوش برسونیم
مسخره بود
مطمئنید ؟؟
وقتی مطمئن شدید حرفشو بزنید !!!!!!!
مثل آدم میگفت من به شما علاقه دارم
مگه الکیه ازدواح
این چه حرفیه میزتید !!
که چی مثلا این برخود سلمان ؟؟
غزاله احساساتی شده
سلمان چشه؟؟؟؟؟
از خدا خواسته که نیست ولی قابل توجیه نیست رفتارش !
اینکه تو خودش به این فکر میکنه غزاله مما تحبون انفاق کرده (عربیشو اشتباه گفتم به نظرم;-):-D) ولی من نمیتونم و چطور فکر کنم
جرا درجا به این فکر کرده که باید از غزاله بگذره
و غزاله درجا فکر کرده باید از سلمان بگذره
یه کم مسخره ست و البته بدتر بعدا میشه که سلمان واکنش بی احساسی نشون میده به پیامک غزاله که چند خط بالاتر گفتم .
راستش بعضی از مذهبی ها همینجوری ماست ان
سلمان اولش یه جنتلمن بود ولی این رفتارش ماست گونه بود
حرصم میگیره از این مرداااا
۶-خودم باید تو ذهن خودم هرجور دوست داشتم داستان رو تموم کنم ؟!
جالبه تکنیکتون ولی دلمو راضی نکرد
ترجیح میدادم بدونم آخر رفتار سلمان و غزاله با کجا میرسه
ولی با نگفتنش بهم گفتید که اون زیاد مهم نیست
مهم امام رضاست وامام شناسی
منم میگم موافقم ولی بازم حواسم هست گولم زدید و یه کم بی اعتماد شدم به روندی که قراره بعدا شاید تو رمان های دیگه پیش ببرید
البته اگر رمان جدید بدید بازم ان شاءالله میخونم ولی میدونم یه کم گولم می زنید
اینکه کسی یه کم داره گول میزنه تت حس خوبی نیست .
خسته شدم اینقدر نثر تخصصی:-):-)دادم
موفق باشید
دوست دارم بازخوردتون ببینم
ولی شاید خیلی شلوغ باشید
از خدا میخوام موفق باشیییییییید و تحت تاییدات حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شخصیت پردازی و توصیف فضاها خیلی خوب بود. تقریبا میشد مجسم کرد آدم ها و رفتارهاشون رو. فقط به نظر بنده سه سال برای یک رابطه خواستگاری قدری اغراق آمیزه و تقریبا هیچ خانواده ای این زمان طولانی رو نمی پسنده. میشد حداقل یک سال باشه معقول تر به نظر می رسید. توصیف فضاهای داخل حرم با اینکه خوب بود ولی کمی گیج کننده. یه اشتباه کوچیک هم داشت اونجایی که موقع نماز صبح رفتند حرم و وارد صحن قدس شدند همه اش چند قدم تا دستشویی بست شیخ بهایی فاصله بود ولی غزاله میگه فاصله زیادی بود! آخر داستان هم به کلی آدم رو میبرید تو آمپاس!
ولی در مجموع رمان خوش دستی بود و از خوندنش لذت بردم. موفق باشید
با سلام من به تازگی این رمان را تمام کرده ام و قصد دارم که با اجازه ی شما برای خودم ادامه دهم و اگر مایل باشید برایتان بفرستم به دلیل اینکه من از رمانی که پایان باز دارد اصلا خوشم نمی آید و اولین بار نیز با خواندن کتاب لبخند مسیح با اثار شما اشنا شدم…!
لطفا اگر مایل بودید به من بگویید تا برایتان ادامه ای که داده ام بنویسم.
اما می دانم که سن چهاردهی که من دارم؛ اجازه نمی دهد که بیشتر از این پایم را از گلیمم درازتر کنم و خواهشمندم که عذرخواهی مرا از این بابت بپذیرید.
سلام خانم عرفانی…
من تازه کمترازیک هفته پیش اسم شمابه گوش که نه،به چشمم خورده وامروزبرای اولین بار تصویرشماروتوی سایتتون دیدم….امروزی که کتاب پرمعنی ومفهومتون روبعدازپنج شیش روزخوندم…کتاب خیلی قشنگی بود…خیلی خیلی خیلی قشنگ….درسته که ازدرسام عقب افتادم حسابی ولی فکرمیکنم ارزششوداشت…داستانوکه شروع کردم بیشترحواسم به قسمت عاشقانه داستانتون بود…به سلمان…وبه غزاله…پنجشنبه ی فیروزه ای…
شایدتاآخرشم منتظربودم ببینم این فصل وصلی که توی فهرست هستوچجوری بابهم وصل کردن سلمان وغزاله تمومش میکنین….وهیچ متوجه نبودم که شمامیخواین این وصلوبین اشخاص دیگه ای برقرارکنین…اصلافکرنمی کردم این فصل اصلادرباره غزاله وسلمان صحبتی نشه…
وقتی به جای پایان کتاب آغازنوشته بودین خیلی چیزابرام روشن شد…ازقدرت خوب نویسندگیتون خوشم اومد…اینکه داستان روچقدرباسلیقه ی جووناجوردرآووردین…
اینکه چقدرنکته های ظریفی توی داستانتون بودوامیدوارم خودتون بهترازشخصیت های داستانتون محب ائمه اطهار باشید…چون نمیخوام تصویرم درباره ی شماخراب شه…من ازآدم هایی که حرفی می زننودریغ ازذره ای عمل هیچ خوشم نمیاد…نمیگم خودم اینجوری نیستم چون نمیدونم…
من سوم دبیرستان رشته ی انسانی میخونم…به رشته ای که شماخوندین هم خیلی علاقه دارم…حالافکرمیکنم انگیزم بیشترشده…
باخوندن این کتاب خودم روتوی جایگاه غزاله فرض کردم وواقعاکیف کردم…ازارتباط خوبی که باامام میگرفت…ازدرک زیباش…من درواقع خودمو یه جاهایی حس کردم…خیلی توصیفاتون قابل لمس بود…میفهمیدمشون…
ممنونم که داستانوطوری نوشتین که جوونی مثل من که عاشق داستانای امروزی وعاشقانست،عاشق اتفاقاوسلمانوغزاله وشهابومریم ودرکل مسائل فرعی داستان بشه ولی… درآخرهم عاشق امامش…(!)
ممنونم…که منوباسلمانوغزاله به پیش اومدن تشویقم کردین ودرآخربه شناخت امامم رسوندین وبهم یادآوری کردین که”هرکس امام زمان خودش رانشناسدوبمیرد،به مرگ جاهلیت مرده است”
لحظه شماری میکنم برم مشهد…دوست دارم منم این زیارت حقیقیوتجربه کنم…
دوست دارم زودترکتابای شناخت اماماموبخونم…داستانای زندگیشونو…اخلاقاشونو…نه فقط اسمشونومحل زندگی وتولدوشهادت…
ازصمیم قلب ازتون ممنونم..که حسی که چندوقت پیش توی وجودم خوابیده بودرودوباره بیدارش کردینونزاشتین توی باتلاق فروبرم…
ازخانم محترمی که کتابای مختلفی هرهفته میارن بخاطرمحدودیت کتاب کتابخونه های شهرمون ومن کتاب شماروبین اون کتابادیدم هم ممنونم…
ودرآخرازخداممنونم که اصل هرکاری وهرچیزی هست…
آرزوی موفقیت روزافزون برای شماخواهربزرگتر…
یاعلی….
عرض سلام و ادب
قبل از هر چیز پیشنهاد می کنم برای سایت زیبایتان یک قسمت به نام «ارتباط با ما یا ارتباط با من» و یا هر چیزی که بشود با شما راحت تر صحبت کرد راستش آنقدر دنبال جایی برای حرف هایم گشتم اما جایی که مخصوص به این موضوع پیدا نکردم و این جا را برای صحبت انتخاب کردم البته در قسمت نقد و نظر گشتی زدم اما… امیدوارم پیامم به دستتان برسد و بخوانید حالا اگر جوابی برایم نداشتید خیلی مهم نیست
سارا خانم عزیر من از اثار شما توانسته ام لبخند مسیح و پنج شنبه فیرورزه ای را بخوانم اما متاسفانه بقیه آثارتان را هنوز نخوانده ام لبخند مسیح را سال پیش خواندم و پنج شنبه فیروزه ای را همین چند روز پیش و باید بگم از لبخند مسیح فوق العاده خوشم آمد بسیار حرفه ای بود و تک تک کلماتش به دلم نشست و احساس خوبی داشت تا جایی که من آن را چند بار خواندم برای چنین قلمی بهتان تبریک میگویم و آرزوهای خیلی خوبی را برایتان دارم و امیدوارم باز هم چنین رمان های خوبی ارائه دهید.
و اما پنج شنبه فیروزه ای…
رمان بسیار آموزنده ای بود به خصوص که حال و هوای آن در مشهد مقدس بود و من را با خودش در هر جایی که غزاله میرفت همراه میکرد به خصوص در حرم آقا امام رضا (ع) از این اثر هم کمال تشکر را دارم به من چسبید.
من یک دختر اصفهانی و یک کوچولو هم نویسنده ام البته به پای شما نمیرسد اما با خواندن آثارتان چیزهای خوبی یاد گرفتم. البته میدانم که آنقدر کتابتان نقد شده است که حوصلتان نمی کشد و نقد من به چشم نمی آید اما قصد من نقد رمان شما نیس فقط چند نکته که در حین خواندن رمان احساس کردم را برایتان شرح می دهم البته شرح مفصلی نیس:
اولین نکته این بود که در رمان پرش های زیادی داشتید و تا می آمدم با احساسات دختر برسم احساسات پسر شروع می شد حتی گاهی برمیگشتم تا دوباره بخوانمش
دومین نکته این بود که (البته ببخشید این نظر شخصی من است می توانید بخوانید و فراموشش کنید) یکسری از مطالب اضافه بود و نیاز به توضیح بیشتر نداشت مثل هنگام خریدن گیره که فروشنده برچسب آن را کنده بود و …. چند مورد دیگر که اگر بخواهم بگویم خیلی طولانی می شود. ناگفته نماند نوشته های خود منم با توجه به نظر استاد داستان نویسی ام خیلی توضیحات دارد تقریبا مثل شماس اما خودم متوجه این موضوع نمی شود و وقتی رمان شما را خواندم تازه متوجه شدم بعضی از توضیحات رمان اضافه است.
سومین مورد نیر توصیفات شخصیت ها بود که خیلی کم بود دوست داشتم حداقل توصیفات ظاهری شخصیت های اصلی را بیشتر بدانم به خصوص سلمان را
میخواهم چند مورد هم از مواردی که دوست داشتم بنویسم: از اطلاعات مفیدتان در مورد زیارت جامعه کبیره به خصوص کتابی که معرفی کردید به شخصه کنجکاو شده ام تا آن کتاب را مطالعه کنم. حس و حال غزاله و این که هر دفعه به خودش قولی می دهد و فراموش می کند این مورد به من خیلی نزدیک بود. از دیالوگ های قسمت پسرها خوش آمد نحوه گفتگوها خیلی طبیعی بود و من از این لحاظ متاسفانه ضعیف کار می کنم و خیلی دوست دارم دیالوگ های جنش مخالف را خوب بنویسم اما چندان خوب از آب در نمی آید و غیر طبیعی به نظر می رسد.
سرکارخانم عرفانی عزیر از این که پر حرفی کردم و نظرات ناشیانه ام در مورد رمانتان چندان حرفه ای نبود مرا عف کنید و تنها به گفته خودتان در کتاب که نظر خواسته بودید برایتان این پیام را نوشتم البته میدانم طولانی شد مرا ببخشید.
بازم هم برایتان بهترین ها را آرزو دارم و به امید رمان هایی از این قبیل…
موفق و موید باشید
دوستتان دارم
با سلام و تشکر از رمان خوبی که منتشر کرده اید.
نظری که من داشتم این است که در طول رمان قصه به خوبی پیش می رفت و خسته کننده نبود اما پایانش احتیاج به پردازش بیشتری دارد.
یعنی چند ماجرا بی پابان ماند و تکلیفشان روشن نشد که خوب بود معلوم میشد.
مثلا درست است که از منتشر شدن یادداشت های سلمان و غزاله می توان به هم رسیدنشان را حدس زد اما خوب بود به وصال آن دو می پرداختید زیرا اصل قصه به آن دو مربوط میشد و اینکه چگونه و برحسب چه اتفاقی آن ها با وجود موانع خانوادگی به یکدیگر رسیدند.
هم چنین قضیه ی خواستگاری شهاب از غزاله و برخورد او با آن ها را هم به سرانجام نرساندید.
مریم بسیار ناگهانی مرد و با وجود از خودگذشتگی غزاله برای او نقش مهمی در روند داستان ایفا نکرد.
اتفاقی که اول داستان برای سلمان افتاد به نتیجه ای نرسید و تکلیف آن گروه فساد مشخص نشد.
ولی تاکید میکنم عشق به امام رضا و امامان معصوم بسیار عاااالی به قلم آورده شده است.
با سلام و تشکر از “پنجشنبه فیروزه ای” بسیار زیبای شما. واقعا دست مریزاد رمان بسیار خوش ساختاری بود که در طول خوانش آن هیچ گاه نشد احساس کنم که باید کتاب را ببندم. این کتاب پر بود از نشانه هایی که توانستم واقعا با آن همزاد پنداری کنم.
خیلی دوست داشتم برخی از نظرات خود را در باب کتاب مطرح کنم.
نکته قابل توجه رمان، هم زیستی مسالمت آمیز چندین تضاد شخصیتی در کنار هم بود که به نظر میاید خیلی در این مورد فکر شده.
روایت دوگانه رمان به خواننده اجازه میداد تا نظر افراد داستان را از دو زاویه مختلف درک کند.
به نظر میرسد نویسنده در برخی از موارد از عقاید خود بعد از بازبینی توسط دوستان (حاج آقا زائری و ….) عقب نشسته اند.
فقط هر چقدر فکر کردم متوجه نقش راننده تاکسی هتل نشدم.
با تشکر
اجرکم عند الله
سلام به قلب آسمونی شما.من دیشب رمان پنجشنبه ی فیروزه ای رو خوندم. البته در مدت زمان بسیارکوتاه .به قدری برایم دلگشا بود که دل کندن از زیارت و شناخت امام برایم سخت بود. من دست بر قضا ارشد فلسفه دارم و بسیار مباحث امام شناسی برایم شیرین و جذابه طوریکه به مهمترین دغدغه ی زندگیم تبدیل شده.بسیار به شما برای انتخاب چنین موضوعی تبریک میگم و امیدوارم با گسترش معرفت شما در آینده انشالله فضایی فراهم شود که مخاطبی هم که اینقدری که در این رمان به امام شناسی پرداختید،امام خود را میشناسد ،بهره مندبلکه بهره مندتر از این شود. حتما و قطعا نظر خاص امام رضا علیه السلام شامل حالتون بوده که توفیق ارائه ی چنین نوشتار عارفانه و معرفت شناسانه ای را داشته اید.ممنونم ازتون و ازینکه حاصل تفکر یه بانوی شیعه ی بسیار محجب رو خوندم بسیار به شما افتخار کردم. چند عرض کوچیک داشتم. چند تا نکته ی مبهم توی داستان روشن نشد.مثلا علت رابطه شهاب و سلمان با اونهمه فاصله ی شخصیتی که از اول داستان غزاله این سوال رو مدام مطرح میکرد روشن نشد. دوم مقوله ی حجاب که شاید برای جذب مخاطب غیر مذهبی زیادی به جزئیات ظاهر افراد بدحجاب داستان پرداختید و شاید زمزمه های درونی غزاله درباره این افراد که هرگز اونها رو مذمت یا رد نکرد،ی جور تایید اینجور افراد بی قید رو به خواننده القا میکنه که به نظرم به اصل هدف شما ضربه میزنه.داستان مدام به عقب برمیگشت و شروع هر روایت دقیقا روای مشخص نبود طوری که مدام باید دنبال نشانه میگشتم که از زبان کیست یا درباره کیست و این از جذابیت داستان میکاست طوریکه نزدیک بود به همین علت رهایش کنم اما صحبت از امام مرا از این کار واداشت.پرداختن به چرایی تغییر سلمان از انحراف به صراط مستقیم و ورود بیشتر به درونیات او میتوانست معرفتی به خواننده بدهد که با درس امام شناسی میشد کلاس انسان سازی.چرا به انتظارم برای وصال آسمانی غزاله و سلمان بی اعتنایی شده بود. پرداختن به آنهم میتوانست مثلا در زیارتی دو نفره دریچه های تازه ای را در قلب مخاطب به مقصد چنان وصال زیبایی که قطعا خداوند است باز کند. خلاصه خواهر عزیزم گل کاشتی.بازم بکار.دست اهل بیت پشت و پناهت. این کتاب رو به عنوان ی کتاب تربیتی برای پسرم نگه میدارم تا به وقتش برای هدایت قلبش بدم بخونه. من ایندفعه که برم مشهد یا حرم مطهر هر امام همامی، میخوام مثل غزاله برم با همون قول و قرارها و همون زمزمه ها با امام و از امام بخوام منو مثل غزاله بپذیره و تطهیر کنه . خدا قوتت بده انشالله و به حول قوه ی امام رضا ادامه بدی که خوب راهی رو برای هدایت جوونها انتخاب کردی. به حالتون غبطه میخورم وواستون دعا میکنم.
سلام خانوم عرفانی عزیز….
امروز برای من جمعه فیروزه ای شد….
کتاب رو تموم کردم،
در حالی که به صاحب گنبد فیروزه ای جمکران هم نگاه میکردم هم فکر!
من فقط دو تا از کتاب هاتونو خوندم این و کتاب لبخند مسیح..
چون اول کتاب آدرس سایت بود و گفته بودید نظر بزارید به رسم ادب و تشکر هم که شده اینجا هستم …
انقدر جای همچین کتاب های خوبی کمه. .
این کتابتون به نظرم خیلی واقعی تر و تفصیلی تر بود?
ای کاش طوری میشد نه فقط قشر مذهبی همه جوره مخاطب این کتاب خوب باشن….
شخصیت سلمان عالی بود و خیلی امید بخش ….
یعنی هر بدی میشه خوبم بشه
خدا قوت
به کارتون ادامه بدید?
ولی ی ذره در حق صدف اغراق شد!!!
البته دوست داشتین پرداخته خود شماست منم اگه رأس میگم رمان بنویسم?
مریم خیلی یهویی مرد!?
وخبر هم غیر باور پذیر منتشر شد….
راستی غزاله چطور برگشت تهران?
به سلمان رسید؟?
و من الله توفیق
سلام خانم عرفانی من یه دختر ۱۴ساله کتاب پنجشنبه فیروزه ای رو خوندم و بسیار خوشم اومد . شما خودت کتابت رو به من هدیه دادی ، به مناسبت تولد امام رضا در مجتمع امام رضا (هشت بهشت). شما از چهار نفر سوال کردی و بهشون کتاب دادید و بعد خودتون نفرات بعدی رو انتخاب کردی من اولین نفری بودم که شما انتخاب کردید و پنجمین کتاب شما رو گرفتم. امروز کتاب رو تموم کردم و طی این سه روز که کتاب رو خوندم بسیار اشک ریختم . کتاب تون دارای داستان جالبی بود . من بسیار مشتاقانه منتظر کتاب هاب بعدی تون هستم .
سلام. تا صفحه ۸۹ کتاب پنجشنبه فیروزه ای را مطالعه کردم. نتونستم طاقت بیارم و این مطلب رو به شما منتقل نکنم. حدود ۱۰ سالی هست که حجت الاسلام سید مجتبی حسینی در دهه اول محرم زیارت جامعه کبیره را شرح می دهند. خالی از لطف نیست چند جلسه ای را حضور پیدا کنید. معمولا این طور بوده که هر کسی که چند جلسه حضور داشته باشد دیگر نمی تواند ترکش کند. معمولا سید مهدی شجاعی و برخی دیگر از دوستان ادبی هم پای منبر ایشان هستند.
سلام
واقعا عالی بود. عطشی که من برای تموم کردن این کتاب داشتم باعث شد که دلم بیشتر از همیشه بخواد برم مشهد … و واقعا از ته دل زیارت کنم …. لطف میکنین اگه نظر منو تایید کنین ، بینظیر بود. … فقط به سوالم یه جواب بدین ، ینی جوابتونو به پست الکترونیکم بفرستین من تو تشخیص داستانهای باز خیلی حرفه ای نیستم … میدونم غیر ممکنه ولی اگه به این سوال جواب بدین تو مشهد از طرف شما سارا خانوم و همه ی همکارانتون زیارت میکنم. .. اینکه واقعا مریم از دنیا رفت؟!سلمان و غزاله به هم رسیدن یا سلمان به خاطر اینکه شهاب به غزاله برسه، راز عشقی که به غزاله داشته رو بهش ینی به شهاب نمیگه و با خود به گور میگبره؟ ! خواهشا بگین …یا سرنخ بدین دستم بفهمم که چی میشه. …
من شیرین هستم ۱۴ ساله از تهران خردادی . عاشق کتاب و کتابخوانی، روانی بازی کلش آف کلنز و خروس جنگی.
موفق باشین ?
با سلام.
چند سال پیش که دوستان برای جلسه نقد کتاب “لبخند مسیح” شما رو به دانشگاه صنعتی اراک دعوت کردن،به دلیل تولد فرزندتون تشریف نیاوردین. به هر حال امیدوارم حال فرزندتون خوب یاشه.
در مورد “پنجشنبه فیروزه ای”؛ابتدا اینکه نسبت به لبنخد مسیح در توصیفات و لغات و فضاسازی خیلی بهتر شده.در واقع رمان تر شده.دیگه اینکه شخصیت پردازی “سلمان” خیلی خوب صورت گرفته و همچنین در شکل رابطه سلمان با غزاله هم خوشبختانه قلم شما نلغزیده.استفاده از زیارت جامعه کبیره هم بسیار عالی بود.همچنین خط سیر و رشد تفکرات غزاله هم به زیبایی به تصویر کشیده شده.
اما جسارتاً به نظر حقیر(البته من رمان خوان حرفه ای نیستم و طبیعتاً نظراتم در حد یک مخاطب معمولی است.)،در بعضی از موارد (توصیف ظاهر و لباس برخی شخصیت ها) زیاده روی صورت گرفته،به نحوی که توی ذوق مخاطب(خواننده مذکر) میزنه.دیگه اینکه در کنار زیارت جامعه از “اذن دخول حرم حضرت(ع)” هم میشد استفاده کرد. و آخر اینکه موضوع خواستگاری خانواده شهاب از غراله به نظر زائد میاد.
“با عرض پوزش به خاطر اطاله کلام و با آرزوی موفقیت”
سلام
طاعاتتون قبول
رمان پنج شنبه فیروزه ای را دیروز تمام کردم. خیلی خوب بود. فقط اولش کمی گیج کننده بود باید فلش بک می زدم می رفتم دوباره بخوانم تا بفهمم راوی کیست 🙂
تم زیارتش خوب بود.
و همین که داستان سه زن بود
غزاله، صدف و مریم
و سه عشق
عشق مریم به سلمان
که سلمان نمی دانست و یک طرفه بود
عشق غزاله و سلمان که پاک و طاهر بود
و عشق صدف و حمید که ناپاک و نجس بود.
و البته عشق های خیلی نجسی که در اول داستان پیش آمد برای سلمان
کاش کمی بیشتر از سلمان می گفتید و تحولش
گرچه ما این مسئله را در عرفایمان داریم که بسیاریشان از یک عشق شهوانی ناپاک زمینی گذشتند و به مقاماتی رسیدند. سلمان هم این چنین بود و این بخش خیلی خوب بود خیلی خوب
لطف خدا بود که در این حال و احوالاتم این رمان را خواندم.
امیدوارم توفیقاتتان در نوشتن مطالبی که انسان را به خدا نزدیک تر کند افزون شود.
این پیام را خصوصی تلقی کنید عمومی اش نکنید.
التماس دعا در این ماه مبارک.
سلام
کتاب فوق العاده ای بود اما برای من خیلی هم دردناک بود! یه جورایی کاملا تک تک احساسات سلمان و غزاله را درک کرده بودم یه جورایی دفتر خاطرات خودم بود اون سفرای مشهدی که رفته بودم و التماس کرده بودم که بتونم با یه بنده خدایی ازدواج کنم اون حرف هایی که خدایا تو می تونی خیر من را در این قرار بدی اون سفری که با هم بودیم و در حرم هم را می دیدیم! اون حس و حالی که داشتم وقتی بهش درس می دادم اون حالت هایی که داشتم وقتی ازش خواستگاری کردم اون چهار پنج سالی که با ارتباطی کمتر از سلمان و غزاله در این شرایط گذراندم….
من به اون بنده خدا نرسیدم بعدها واقعا فهمیدم که خیرم در اون ازدواج نبود و الحمدلله از زندگی ام راضی ام اما شاید اگر بنا بود این داستان را یه مرد بنویسه من بهترین گزینه بودم!
داستان تون فوق العاده بود جدا از جنبه های شخصی اش دغدغه های بچه مذهبی ها و مدل مشکلاتشون و … اما ضعف هایی ای هم داشت! البته می دونم شما استادید و تقریبا همه ی کتاب هاتون را خوندم
اما عوض شدن مداوم راوی خسته کننده بود و مدام باید دنبال نشانه ای بودی که الان راوی کیه؟ شاید بهتر بود که فرکانس عوض شدن راوی کمتر می شد و مثلا دو تا یکی می شد! یا در فصول کوتاه تر داستان روایت می شد و در فصل ها راوی عوض می شد.
از قسمت های زیارت جامعه کبیره خیلی لذت بردم
خسته نباشید منتظر کتاب های بعدی تون هستم
بسم الله
سلام علیکم
خسته نباشید
فقط یک کلمه میتونم بگم
عالی…
ان شاالله که زیر سایه عنایات اهل بیت همین راه رو با قوت ادامه بدید
واقعا جای همچین رمانی بین بچه مذهبیها خالی بود
در پناه مادرم زهرا
یاحق
سلام خانم عرفانی
چه طرح جلد قشنگی!
انشاءالله بتوانم بخوانم.