بسم الله
اللهم انطقی بالهدی و الهمنی التقوی
نگارنده این متن، دانشجوی فنی ـ مهندسی است. در تمام عمرش یک بار دقیقاً یازده سال پیش چند جلسه در یک کارگاه داستاننویسی شرکت کرده؛ یک سال بعدش هم در یک کارگاه چند ساعتهی خبرنویسی. سر سوزنی رمان خارجی نخوانده و احتمالاً هیچ وقت نخواهد خواند. رمانها و داستانهای ایرانی خواندهشدهاش هم از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند. خودش تا به حال متن توصیفی، داستانی یا هر چیزی شبیه آن، که بیشتر از پنج صفحه باشد ننوشته و بعید است بنویسد. خلاصه آنکه یک آدم ناشی آمده وقت شما را بگیرد.
و اما بعد،
از دیدگاه کلی، به نظر میرسد که داستان با ریتم تندی شروع میشود. شاید این ریتم و نوع جملهبندیها تلهی نویسنده برای به دام انداختن مخاطب و میخکوب کردن او باشد؛ که اگرچه شاید برای خیلیها جذاب است، اما با سلیقهی شخصی اینجانب در تضاد میباشد. نویسنده راههای مختلف ارتباطات جوانان را به تصویر میکشد. این ارتباط گرچه با محوریت ارتباط بین دو جنس مخالف است، اما زیرکانه رابطهی بین دختران و پسران با دوستان همجنس خودشان را هم روایت میکند. داستان از همان اوایلش اوج میگیرد و گویا اصرار دارد که در اوج بماند و تا آخر اوج را حفظ کند. کاملاً مشهود است که نویسنده عامدانه آرامشی را بر این اوج حاکم کرده است. با آنکه انواع و اقسام روایتها و داستانهای مختلف را شاهدیم، اما یکپارچگی، نظم و پیوستگی کلی داستان فوقالعاده است. داستانکها حتی یکدیگر را تکمیل میکنند. از یک جایی به بعد مخاطب منتظر است ببیند المانی که نویسنده مطرح کرده، کجا دوباره ظهور میکند و مطمئن است که نویسنده، موضوع مطروحه را فراموش نکرده و چند فصل دیگر دوباره به سراغش میآید. نامگذاری غزاله برای شخصیت اول داستان، ذهن را ناخواسته به سمت ضامن آهو میبرد. کتاب هشت فصل دارد که ذهن مخاطب را به سوی امام هشتم میبرد و فصل هشت را «فصل وصل» نامیدهاند که باید برای این چینش زیبا ـ چه عمداً ایجاد شده باشد و چه سهواً ـ به نویسنده دستمریزاد گفت. اولین چیزی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا طول مدت سفر هفت روز انتخاب شده و هشت روز نیست؟
اما از دیدگاه مهندسی که به موضوع بنگریم، دو دو تا چهار تا میکنیم. در صفحهی ۱۵۷ مشخص میشود که رابطهی بین سلمان و غزاله سه سال طول کشیده است. سلمان سال اول ارشد را تمام کرده (ترم دو) و غزاله سال سوم کارشناسی است (ترم شش). در تمام داستان این طور القا میشود که خواننده ناخودآگاه سرمنشأ این ارتباط را در محیط دانشگاه فرض میکند. حساب سرانگشتی سه سال ارتباط، یعنی وقتی که سلمان سال دوم بوده و غزاله تازه پا به دانشگاه گذاشته (و شاید هم هنوز نگذاشته)! قطعاً امکان ندارد به دانشجوی سال دومی دانشگاه (سلمان) اجازهی تدریس (و لو در حد حل تمرین) بدهند. هر که میخواهد باشد. اصلاً مگر چند واحد پاس کرده که بتواند تدریس کند؟ و اصلاً کی فرصت کرده غزاله را ببیند و با او آشنا شود؟ پس بعضی چیزها این وسط با علامت سؤال مواجه میشوند و منتقد پیشنهاد میکند که مدت سه سال آشنایی سلمان و غزاله تبدیل شود به دو سال.
سیر داستان به گونهای است که چند نوع ابراز عشق مرسوم بین نسل جوان را به موازات هم نشان میدهد و خیلی راحت و بیتکلف آنها را آسیبشناسی میکند. عاقبتِ روشهای غلط هم با صراحت و بدون ترس از نقد جماعت روشنفکر به تصویر کشیده میشود و نهایتاً پختهترین و پاکترین علاقهی بین یک زوج جوان دانشجو که در رمان معرفی شده، در عشق به امام رضا (ع) ذوب میشود و با پیوستن به اقیانوس، رنگ میبازد. رسیدن از عشق مجازی به عشق حقیقی، مسیر عرفانی سخت و سهمگینی است که پنجشنبهی فیروزهای به سادگی آن را ارائه کرده است؛ به گونهای که در اواخر کتاب اصلاً علاقهی بین سلمان و غزاله در برابر علاقه به حضرت ثامن (ع) رنگ میبازد؛ دو شخصیت بدون آنکه از حال هم خبر داشته باشند ذوب در امام (ع) میشوند و حتی داستان با پایان باز خود در مورد عاقبت سلمان و غزاله، مأموریتش را در رسیدن از عشق زمینی به عشق آسمانی کاملاً موفقیتآمیز به اتمام میرساند.
اما با تمام این اوصاف، آنچه در این میان ذهن منتقد را به خود جلب کرده، بستر ماجراست: «اردوی مختلط دانشجویی». منتقد در تمام طول داستان بیانات و هشدارهای رهبر انقلاب را در مخالفت با اردوهای مختلط دانشجویی مرور میکرد و مدام از خود میپرسید، چرا چنین مفاهیم ارزشمندی باید در چنین بستری تبیین شود؟ اما یک سؤال دیگر هم وجود داشت و آن، اینکه اگر یک سفر زیارتی مختلط در مشهد بستر داستان نبود، چه جایگزینی برای آن وجود داشت؟ و اساساً در چه قالب دیگری میشد به این زیبایی عرض اندام کرد؟ منتقد در پاسخ به سؤال دوم عاجز است و لذا ضمن آنکه سعی میکند به نویسنده ایراد بگیرد، اما او را به نحوی تبرئه میکند و به او حق میدهد.
اما در مورد جزئیات اگر بحث شود، اولاً شخصیت غزاله بسیار قابل باور ترسیم شده. دختری خاکستری که در طول داستان به سوی بُعد سفید خود پیش میرود. اما سلمان از همان جایی که آن اتفاق برایش میافتد بیش از حد سفید میشود. شاید میشد سیاهیها و خلأهای وجودی سلمان را هم به تصویر کشید. توصیف دخترانهی سلمان، نشان میدهد که نویسنده قطعاً یک خانم است و کمی با دنیای پسرها بیگانه بوده. شاید اگر یک نویسندهی مرد بیشتر در این شخصیتپردازی به خانم عرفانی کمک میکرد، شخصیتهای سلمان و شهاب و حسن باورپذیرتر میشدند. بیایید منصفانه به موضوع نگاه کنیم و این نقطه ضعف را بگذاریم کنار توصیف هنرمندانهی غزاله و سایر شخصیتهای مؤنث که بسیار خوب ابعاد مختلفشان تبیین شده است. البته یکی دو بار چتهایی از یک دختر داستان دیده میشود که داستان را غیرقابل باور میکند. مثلاً در صفحات ۸۱ تا ۸۴ چتهای دختر، پر از غلطهای املایی است. اگر منظور از این غلطها عشوهگری باشد که در این عشوهگری افراط شده. اگر هم بنا را بر بیسوادی و عوامانه بودن دختر بگذاریم قابل هضم نیست؛ چراکه طبق القای داستان، با دختری مواجهیم که در دبیرستان علوم انسانی خوانده و حالا در یکی از بهترین دانشگاهها مشغول تحصیل است. در مجموع به نظر میرسد بهتر است غلطهای املایی این چت کمتر شود تا داستان را باورپذیرتر کند. نکتهی دیگر آنکه ما با یک پارادوکس مواجهیم. وجود «اینستاگرام»، «تبلت»، «تلفن همراه لمسی (که در صفحهی ۱۸۴ توصیف شده)» و بازیهایی که احتمالاً متعلق به سالهای ۲۰۱۰ به بعد هستند، در کنار «اینترنت اکسپلورر» واقعاً قابل جمع نیست. نویسنده اصرار دارد که اینترنت اکسپلورر را تکرار کند؛ غافل از اینکه این مرورگر قدیمی کاملاً منسوخ شده و از اتفاق قشر دانشجو نسبت به آن نفرت خاصی دارند. کمتر دانشجوی ایرانی است که در سالهای ۲۰۱۰ به بعد (حتی پیش از آن) و در حالت عادی برای چک کردن ایمیل خود دست به دامان این مرورگر منفور شود؛ و شاید اگر دانشگاهها سیستم جامع گلستان را حذف کنند، نسل اینترنت اکسپلورر در ایران منقرض گردد!
از دیگر نقاط غیرقابل باوری که نویسنده باید سعی کند آن را باورپذیرتر کند، عدم وجود اینترنت بیسیم در هتل و از اتفاق وجود رایانههای ثابت در آن است. این مسأله برای زمانی که صدف سراغ ایمیل غزاله میرود مطرح شده، در حالی که اساساً نیازی به آن نبود. نویسنده میتوانست به سادگی این طور تصویرسازی کند که هتل وایفای دارد. غزاله با تلفنش وارد ایمیلش شده و مثلاً تلفن همراهش را در اتاق جا میگذارد. صدف به سراغ آن رفته و اتفاقات مورد نظر را رقم میزند.
یکی دیگر از مواردی که باورش سخت بود، خلاصهنویسی بخشی از کتاب روی کاغذ بود. منتقد صریحاً میگوید که از روحیات دخترانه خبر ندارد. اما نوشتن بخشهایی از کتاب روی یک کاغذ و خواندن آن کاغذ در یک زمان دیگر، صحت عقل یک آدم را تحتالشعاع قرار میدهد! اصلاً چه لزومی به این کار بود؟ چه لزومی به این کار هست؟ مگر دیوانهایم که یک بار بدون اینکه کتاب را متوجه شویم آن را روی کاغذ با دستهای مبارکمان کپی بزنیم. بعد سر فرصت بنشینیم دستخط مبارکمان را بخوانیم؟! به راحتی نویسنده میتوانست بگوید که غزاله از روی صفحات کتاب با موبایلش عکس گرفته و در حرم، عکس صفحاتی که گرفته را از روی تلفن همراهش مطالعه میکند!
از این نکته هم نباید غافل شویم که نویسنده بسیار ساده و صمیمی یک دور آداب زیارت به مخاطب آموخت؛ معرفت مخاطبش را بیشتر کرد؛ دید مخاطب را باز کرد؛ حتی اشک مخاطب را درآورد و البته کمی هم شرح زیارت جامعه گفت. این یکی اساساً جای تعظیم و تکریم دارد.
به هر صورت داستان یک جهش ژنتیکی مثبت است برای رمانهای مذهبی. از همهی این حرفها که بگذریم، قطعاً مخاطبی که کتاب را خوانده، هنگام زیارت امام رضا (ع) سرکار خانم سارا عرفانی را یاد خواهد کرد و این همان باقیات صالحاتی است که ایشان از خود بر جای گذاشتهاند و ما به حالشان غبطه میخوریم.
والسلام
نوشته ی امیر سجاد خدامی
منتقد محترم به تاریخ چاپ این کتاب دقت نکرده. تاریخ چاپ کتاب اول دهه ۹۰ بوده و نوشتن اون ۵ سال طول کشیده یعنی داستان در فضای دهه سالهای ۸۰ تا ۹۰ نوشته شده. اونموقع مرورگر رایج همون اینترنت اکسپلورر و شبکه های اجتماعی مسنجر بود. و فناوری Wi-fi هنوز فراگیر نشده بود.
سلام ببخشید آیا شما این قصد رو دارید که پنجشنبه فیروزه ای رو ۲ هم بنویسید؟؟
واقعاً نثرتون عالیه
❤️❤️
سلام اینکه گفته شد به دانشجوی سال دوم تدریس نمیدن ولو در حد حل تمرین اشتباه هست من خودم از ترم سوم کارشناسی (سال دوم)تدریس یار مهمترین درس ۳ واحدی دانشکده شدم شاید کم اتفاق بیاوفتد ولی امکان دارد